یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۹۷ مطلب با موضوع «religious» ثبت شده است

اول و آخر...یار

قبله نمای دلم دیوانه شده از بس چرخیده و به جای یک، چندین قبله را پیدا کرده! یکی نیست انگشتش را بگذارد جلوی عقربه اش تا از حرکت باز ایستد و قبله ی اصلی را نشان دهد!

زندگی با کدام حرکت و رفتار مردانه ای چشمانم را پر کرد و دلم را برد؟! آن قدر که خودم را در آینه نتوانم ببینم! قیافه ام را یادم رفته! خودم را یادم رفته! چه رسد به خدا!

چقدر میخواهم از خویش بگریزم؟ چه قدر میخواهم به خویش برسم؟ چقدر میخواهم...

برای رویاهایم آواز میخوانم و خواب خوشی را برایشان آرزو میکنم!

پ.ن1: سفر به جبهه های غرب در اواسط شهریور سعادتی بود، مخصوصا با حضور دوست عزیزم(آسمانه) و شب بیداری هایمان!! و حتی پیدا کردن دوست های جدید!

همین!

۱۹ نظر ۱۷ شهریور ۹۱ ، ۱۴:۱۴
ماهے !!

اول وآخر ... یار

من را ببخش و بیامرز غافل از اینم که این فانی دو روز بیشتر نیست!
و احتمال دادن به این سخن، صعب و سختم است که شاید همه اش روز دوم باشد... مگر میشود اصلا؟!
می بینی؟! هنوز هم باور ندارم! پر توقعمان کردی حسابی...
مشکلی که برایم پیش می آید یادم می افتد که "هستی" ام هستی...یا قاضی الحاجات
و گناه که میکنم بعد از گناه یاد تو می افتم! یاد پوشندگی هایت...یا ستار العیوب
اما من بنده ی تو ام!
و جز تو چه کسی برای بنده اش خدایی کند؟!
که شرمنده ی تو ام!
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد...
عاشق تر از ما تویی خدا... کششت در من فزون تر باد...
الهی! دورت بگردم...
پ.ن1: بهترین تلنگر این است که صبح با صدای " لا اله الا الله" جماعت کوچه از خواب بیدار شوی!
پ.ن2: هی فلانی! مراقب دلت باش!
امانت است...
همین!
۱۵ نظر ۲۵ تیر ۹۱ ، ۰۵:۲۵
ماهے !!

  اول و آخر...یار

یک نفر نیست بیاید دست خودش را بگیرد و برود به ملاقات خدا!

من حسرت تو را میخورم که مال گذشته بودی و رفتی به ملاقات خدا! حسرت تو را میخورم که رفته ای ... حسرت نوع رفتنت را، حسرت دغدغه های ذهنیت، زندگی کردنت، انتخاب هایت، یا حتی زمان زیستنت!!

به یک جرعه آب ایستگاه صلواتی راضی بودی، کاری نداشتی "پپسی" خوشمزه تر است یا "کوکاکولا"!!

تو رفتی اما... حالا دیگر یک نفر نیست بیاید و این سکوت ضخیم را پس بزند.

یک نفر نیست بیاید و دست خودش را بگیرد و برود به ملاقات خدا!

پ.ن1: تاحشر میتوان از زلف یار گفت ... در بند آن مباش که مضمون نمانده است!
پ.ن2: خیلی دوست میدارم اینو (با تشکر از نقــ ـــش بَنـــدانـــ )
بعدا نوشت: آهنگ وبلاگم هم عوض کردم!!(+)

همین!

۴ نظر ۱۸ تیر ۹۱ ، ۰۵:۱۳
ماهے !!

اول و آخر... یار

تو این ایام امتحانات و کلا این یک ماه گذشته، یه گوشه از اتاقم رو یه جای دنج درست کردم برای درس خوندن، یعنی حسابی متنبه شده بودم که درس بخونم!

امتحان اول به خوبی گذشت...

داشتم واسه امتحان دومی میخوندم، حسابی ذهنم خسته شده بود... چشمم افتاد به کتابخونم!

چقد کتابای قشنگی که نخونده بودم، یا تا نصفه خونده بودم!یه کتاب باریک برداشتم: "فرشته ها قصه ندارند، بانو!"(سید علی شجاعی)، دیدم نع! طولانیه از طرفیم فرداش امتحان داشتم! همین جوری که داشتم با چشمم سرچ میکردم، چشمم خورد به باریک ترین کتاب(78صفحه!!) که دو ماهی بود داشت خاک میخورد: "اینک شوکران1"

با همه ادعام از احساسی بودنم، تاحالا نشده بود با کتابی گریه کنم! اما سر این کتاب به ظاهر کم حجم خدا میدونه چقد اشک ریختم! نمیدونم بهانه بود یا واقعا گریه داشت! اما خیلی حال کردم باهاش....

تصمیم گرفتم حتما هم قبر شهید "سید منوچهر مدق" رو پیدا کنم، هم اگه بشه یه روز برم خونشون خانومشو ببینم!

اگه کسی اطلاعاتی در این باره داره بده ممنون میشم!

ممنون از "مبارز بانو" به خاطر معرفی این کتاب ...

پ.ن:این همه چیز توی دنیا اختراع شده، اما هیچ اکسیری برای دلتنگی نیست... (ص78 از همین کتاب)

همین!

۲۹ نظر ۱۱ تیر ۹۱ ، ۰۷:۳۴
ماهے !!

اول و آخر... یار

جهان غار بزرگی است و اهالی آن اصحاب کهف زمانه اند و من و تو هم جز اهالی آن!

و این خواب غلیظ فرجامی خوش نخواهند داشت مگر به اندراس و کهنه شدن سکه های تجاهل و ریا!

تا وقتی که من و تو حواسمان به شاد کردن دل دیگران است آن هم بدون در نظر گرفتن شادی خدا، آن سکه ها هنوزم که هنوز است ارزش دارد و ما همچنان جزو اصحاب کهف زمانه...

پ.ن1: دلم غار تنهایی میخواد اونم این سه روزی که در پیشه ... کاش خدا دعوتم کنه...

پ.ن2:شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟...ابر دل تنگم اگر زار نبارم چه کنم؟!

بهار هم تموم شد! هیچی ! عمرم تموم شد! سه ماه گذشت از سال نو! فکر کن!

پ.ن3:ولادت امام جواد(ع) رو تبریک عرض میکنم... عجیب بخشنده اند ...

بعدا نوشت: آهنگ وبلاگم هم عوض کردم!!(+)

همین!

۱۱ نظر ۱۲ خرداد ۹۱ ، ۰۷:۱۶
ماهے !!

اول و آخر ... یار

آن هایی که آهن بدنشان بالاست، میبایست از میادین مغناطیسی شهر دورشان کنند و ترکش های طلایی روحشان را برای روز مبادا به عنوان سند نگه دارند، امکان دارد دوباره صدایی سمج اما زلال بیاید و همه کسانی را که از پا افتاده اند هل بدهد به سمت خدا!

آن وقت این قلب ها را که به "شک" افتاده اند میزان خواهد کرد و همه را خواهد برد به همسایگی آبشار "یقین" تا به آواز شهیدان که در آمد و شد نفس هایمان گم است گوش دهیم! وه که چه صدای دلنوازی..

ملامت کشانند مستان یار...

پ.ن1: "آه" که میکشم عطر جگرکی سر گذر میپیچد توی فضا... آه...

پ.ن2: چقدر این آهنگی که "احسان خواجه امیری" برای "خدا" خونده رو دوست دارم:)(+)

همین!

۱۵ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۶:۱۴
ماهے !!

اول و آخر ... یار

تشنه ام!
کاش یک "پیک*" آفتاب همین حوالی بود، هم تشنگی ام رفع شود هم مست شوم،مست مست! فارغ از این دنیا شوم... و خود را مثل قاصدکی بی وزن بین زمین و آسمان حس کنم...

کاش مردم عادت نمی کردند به نور "تقلبی" نئون ... آنوقت یک شهر پر از آدم های مست داشتیم!

یا حتی عادت به روز مرگی...
روز مرگی شایع شده...
واکسن های "تاریخ گذشته" ی تبسم هم دیگر افاقه نمیکند ...
 
پ.ن:"راه" مینوی تو مینای "می" ام داد نشان ...
پ.ن2: تا دلم باد مبتلای تو باد... اکفنی ما اهمنی من امر دنیای و آخرتی... لطفا...
*پیمانه ی باده خوری!!
همین!
۹ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۵۹
ماهے !!

اول و آخر ... یار

+نمیدانم این حس عجیب چیست که می آید و تمام روحم را به حلاجی میگیرد!

_تو تب داری.

+میدانم ... باید روزی سه بار هذیان بگویم و هر هشت ساعت یکبار موجی شوم!

همین!

۱۲ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۹:۰۹
ماهے !!

اول و آخر... یار

سقف دهانم آمده است پایین، درست مثل سقف آسمان!

+ بوی سیر می آید.

- شیمیایی زدند.

× ماسکت کو؟

+ چفیه ام را خیس میکنم...

پ.ن1:عصرهای پنجشنبه، پرچم های خاک خورده ی بهشت زهرا(س)، منتظرند کسی احوالشان را بپرسد.مثل فردا!

پ.ن2: باران در چشم هایم ازدحام میکند....

نظرات این پست غیرفعال است!

همین!

۲۳ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۵۷
ماهے !!

اول وآخر... یار

به بهانه ی سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی در20فروردین 1372 قسمتی از سخنرانی رهبر عزیزمون رو این جا گذاشتم که خواندنش خالی از لطف نیست....واقعا جالبه...

من تا مدّت‌ها که روایت فتح پخش مى‌شد، اصلاً شهید آوینى را نمى‌شناختم؛ ولى از مشتری‌هاى ‏همیشگى روایت فتح بودم. یعنى هر شب جمعه، حتماً مى‌نشستم و این برنامه را نگاه مى‌کردم. ‏روى من تأثیر زیادى مى‌گذاشت و مى‌دیدم که این کلام چقدر اثر دارد. یک وقت همان جوانان آمدند ‏پیش من (به نظرم مال جهاد بودند) من در همان جلسه گفتم: «این صداى نجیبى که این‌ها را بیان ‏مى‌کند، چیز خیلى جالبى است؛ این را نگهدارید.» خودش هم قاعدتاً در آن جلسه بود. کسى هم ‏به من نگفت که «این آقاست.» اما بعدها خودِ ایشان به من نوشت: «آن کسى که این‌ها را تهیه ‏مى‌کند، من هستم.» ‏

کسى که مى‌خواهد چنین برنامه‌هایى بسازد، باید آن نجابت و معصومیت و استحکام و اطمینان به ‏سخن را داشته باشد. گاهى حرفى را کسى مى‌زند و حرف بزرگى است؛ اما پیداست که خودش ‏اعتقادى به این حرف ندارد. امّا این صدا، آن صدایى است که بزرگترین حرف‌ها را مى‌زد و خودش ‏اعتقاد داشت. مثلاً مى‌گفت: «این جوانان ما، به راه‌هاى آسمان آشناترند تا به راه‌هاى زمین.» این ‏را چنان مى‌گفت که گویا راه‌هاى آسمان را خودش رفته، دیده و مى‌داند که این‌ها آشناتر هستند! ‏ما خیال مى‌کنیم صداى جنگى باید صداى کلفت و نخراشیده‌اى باشد. امّا ایشان آن‌طور صدایى ‏نداشت. صدایى بود معصوم و نجیب و درعین‌حال استحکامى ویژه داشت؛ در قالب نوشتارى قوى و ‏هنرمندانه.

‏مصاحبه توسط تهیه کنندگان مجموعه‌ى «روایت فتح» 11/06/1372

پ.ن1: ویژه نامه سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم به همراه والپیپر ، تم موبایل ، فیلم و صداهای روایت فتح (+)

پ.ن2: دانلود (63kb) صدای شهید آوینی هست.

پ.ن3:اللهم صل على فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها والسر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک...

همین!

۱۳ نظر ۱۹ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۱۹
ماهے !!

اول و آخر...یار

دیروز جنگ بود، امروزهم جنگ!

دیروز کشته دادیم ، امروز هم کشته!

دیروز سلاح تیر و ترکش و آرپی جی بود، امروز یو اس بی و ماهواره و اینترنت!

دیروز کشته ها شهید بودند و امروز کشته ها پلید... .

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...

حواسمون رو تو اینترنت جمع کنیم...

پ.ن1: جنوب آرومم کرد... عالی بود ... نیومده دلم تنگ شد! مخصوصا دو کوهه و فکه...

پ.ن2: اولین اتفاق غیر منتظره ی امسال وقت برگشتن از جنوب راننده کج کرد سمت جمکران... چه چسبید زیارت ناگهانی...

پ.ن3: سه تا تحول پیداکردم:) واقعااساسی بود... تحول اخلاقی (بدتر نشده باشم:D)

پ.ن4:تولدت مبارک ای بهترین پرستار عالم ...

همین!

۱۸ نظر ۰۸ فروردين ۹۱ ، ۱۳:۵۸
ماهے !!

اول و آخر...یار

دوسال بود که سال  تحویلم را مکان خاصی بودم،"شلمچه"! اما امسال از بی لیاقتی ام قسمتم نشد آن زمان را آن جا باشم!

داشتم به این موضوع فکر میکردم که حالا چه فرقی میکند سال تحویل را کجا باشی وقتی هیچ تحولی بعد از آن در تو صورت نگیرد؟ چه در کنار کعبه باشی چه در منزل جلوی تلویزیون !! و امسال میخواهم این را ثابت کنم با این که در منزل هستم اما میخواهم به خودم و خدای خودم این قول را بدهم که تحولی بس عظیم در من صورت گیرد!!! فقط باید خدا هم کمک کند که ضایع نشوم!

نمیگویم از لحاظ سعادت فرقی ندارد ها! نه اشتباه نشود !منظورم این است تو که نمیخواهی تحول یابی همان بهتر که مکان مقدس را اشغال نکنی!

با این حال دل است دیگر دوست دارد سالش را در مکان های مقدس نو کند به امید این که تنبه یابد!

مثلا دوست داشتم امسال که صبح سه شنبه هم هست در جمکران یا مسجد سهله باشم!!

خب این برمیگردد به همان سعادت که ما نداریم!

سخن کوتاه باید! دیدم اینطور نمیشود که همش غصه خورد و دعا کرد گفتم در سال جدید یک تحرکی هم خودم انجام بدهم ببینم چه میشود!

سال بدی نبود اما عالی هم نبود! معمولی! بازهم خدارا شکر که بد نبود!!

راستی ماهی متحول چه شکلی است که بعد از عید لا اقل ژستش را بگیرم؟؟

این هم از آخرین پست ما درسال 90، باشد که آخرین پستمان نباشد ان شالله...و من الله توفیق

پ.ن1: چهارشنبه اذان صبح ان شالله اگر خدا بخواهد . گوش شیطان کر عازم جنوب هستیم و دعا گو اگر قابل باشیم. دعایمان کنید.

پ.ن2:عید را هم که درپست قبل تبریک گفته بودم!

همین!

۱۷ نظر ۲۹ اسفند ۹۰ ، ۱۳:۵۰
ماهے !!

اول و آخر...یار

دوست داشتم حد اقل امسال رو تنها برم جنوب!

جنوب یه سفر خانوادگی نیست چون آدم نمیتونه راحت احساساتشو بروز بده اونم من که همیشه با این گریه کردن جلوی خانواده مشکل داشتم حتی واسه کربلا!

اما امسالم تو عید بازم با خانواده میریم!

بازم خدا روشکر

من که لیاقت همینم نداشتم...

حالا اسم جنوب،سه روزه واسم شده روضه... تا میگن جنوب من دلم رفتم واسه خودش...

فقط دعا میکنم به گردان تخریب دو کوهه برسم..

این آهنگ حس خوبی بهم میده...( با تشکر از نقــ ـــش بَنـــدانـــ)

و ایضا این دو تا(+)(+)(کوتاه هستند ولی دوست داشتنی)

و حتی این (+)

واسه تو راه فوق العاده اند....

همین!

۱۱ نظر ۱۷ اسفند ۹۰ ، ۱۴:۴۶
ماهے !!

اول و آخر... یار

اسفنده...میدونی که وقت کجاست؟!

جبهه های جنوب!

آخ انقد دلم میخواد باز مشتمو پر کنم از  خاکای فکه...شلمچه...طلائیه...

عاشق حسینیه ی گردان تخریب دو کوهم،تو قبر خوابیدناش البته اگه هنوز پر نکرده باشن..اون سال خیلی کوچیک بودم یادمه حسابی ترس ورم داشته بود شب تاریــک،قبر!

وای خدا روحم داره پر میکشه واسه جنوب!

تا نرفته باشی متوجه نمیشی چی میگم هزاریم بگم اما باید حس کرده باشی بوی استخونای عجین شده با خاکای اون زمینارو ،باید یه جایی شهدا حضوری تحویلت گرفته باشن مهمونشون باشی!بد میگم بگو بد میگی!

احساس سوختن به تماشا نمیشود... آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم...

هروقتم میگن طلائیه یاد این دو تا(دانلود1)(دانلود2)

و هر وقت میگن دو کوهه یاد این نوای حاج حسین سازور میفتم:دوکوهه السلام ای خانه ی عشق...(+)

گوش نکنی از دستت رفته:)

همین!

۹ نظر ۰۶ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۴۱
ماهے !!

اول و آخر...یار

ماهیِ سرخ شگون ندارد!

از آب بیرون می آید مقابل چشم ماه...

تا سرخ شود

برای شام!

کوفه

کربلا..

پ.ن1:تولدم...!

پ.ن2:دلم لک زده است برای یک ثانبه سرگذاشتن روی ضریحت!

پ.ن3:امام حسین ع هم به دوست داراش هدیه میدن؟؟!!چی میدن به نظرت؟ هر چی من بخوام؟ میشه؟

پ.ن4:فردا را که روز مهندسی هست رو به تمامیه مهندسان بالقوه و بالفعل تبریک میگم:)

همین!

۵ نظر ۰۴ اسفند ۹۰ ، ۰۷:۱۰
ماهے !!

اول و آخر... یار

نفس رو نباید کشت ...نباید خفه کرد! باید افسارشو بگیری دستت هر طرف که خودت میخوای بکشونیش...

یه دبیر ادبیات داشتیم سال  دوم دبیرستان تعریف میکرد یه درویشی عاشق فالوده بوده  از طرفیم میخواسته نفسشو تربیت کنه که دیگه هوس  بیخودی به سرش نزنه ، پس چی کار میکنه ؟ میره 15سال تو فالوده فروشی کار میکنه و لب نمیزنه به فالوده تا اینکه اجلش میرسه!

اونوقتا با خودم میگفتم خب مشکل داشته! سر یه چیز دیگه امتحان میکرد نفسشو ... خوردنیو که نمیشه نخورد! اما حالا میبینم اتفاقا سر همون مسخره ترین چیزی که خیلی  دلت میخواد انجام بدی ، نباید انجام بدی تا حسابی افسار نفستو بگیری دستت...

امام علی ع میفرمایند: من نفس خود را با  تقوا ریاضت می­دهم. نفس انسان مانند حیوان سرکشی است که هر از چند گاهی می­خواهد بگریزد و سرکشی کند پس انسان باید با ریاضت آن را مهار کرده و به راه آورد. نهج البلاغه، نامه 45، بند 10

حالا اصلا خود تقوا یعنی چی؟ یادمه یک بزرگی میگفت  تقوا مثل این می مونه که توی یه بیابون پر از خار مجبور باشی بری و جوری قدم برداری که این خار ها  تو پات نره ..اذیتت نکنه ...

کسی که با تمرین بخواد حیوان سرکشی را رام کند می گویند آن را ریاضت می دهد و «رائض» کسی است که با تمرین حیوان سرکش را رام می کند.

همین!

۹ نظر ۰۴ بهمن ۹۰ ، ۱۰:۵۵
ماهے !!

اول و آخر...یار

میطلبی منو آقا؟؟

السلام علیک یا انیس النفوس

همین!

۱۶ نظر ۰۳ دی ۹۰ ، ۱۷:۳۹
ماهے !!