یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۷ مطلب با موضوع «religious :: imam reza» ثبت شده است

اول و آخر... یار



ممنون که هر وقت حس می کنم زندگیم داره رکود پیدا می کنه و روز مرگی غلبه ، با یه تلنگر می فهمونی این طور نیست.. گرچه همه چیز خوبه.. همه خوبن.. منم خوبم!
این تلنگره اتفاقا دقیقا با همون چیزایی هست که من خیلی دوسشون دارم.. چیزایی که همیشه جزو افکار خوشایندم هستن.. که خب همونم به دو دسته تقسیم میشه.. چیزایی که "فکر" می کردم خوبن در صورتی که "و هو شر لی" !! بازم ممنون که بهم می فهمونی و نمیذاری بیشتر اذیتم کنه که آخ چرا؟!!
دسته ی دوم اون چیزایی هستن که دوست دارم و واقعا هم خوبن .. مثلِ.. مثلِ تصمیم و رزرو کردن ده دقیقه ای بلیط تهران- مشهد برای شب شهادت امام رضا(علیه السلام) وقتی فقط دو تا جا داره! پس دو نفر باید جانفشانی کنن. قطعا یکی از اون دو نفر من نیستم!
خدا می دونه چقدر خوشحالم که دارم میرم. سفری که فقط منم و حضرت مادر و یه کیف دستی!
یه سفر سرعتی!
حالا اگه اون جا بارون بباره خیلی خوب میشه.. 

+  قطع امید کرده ام از خود نه از شما/حالا که باز مانده ام از راه کربلا
تنها خوشم به این که کسی ضامنم شود/ باشد قرار وعده ما مشهدالرضا(ع)
همین!
۲۳ نظر ۲۹ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۸
ماهے !!

اول و آخر... یار

دفعه های قبل که می آمدیم زیارت پُز روشنفکری یقه ام را می گرفت که داخل شلوغ است و دلت را راهی کن و از این حرف ها. این می شد که تو نمی رفتم و از بیرون دلم را پرواز می دادم به کنار ضریح و می چسباندمش به پنجره فولاد!

امشب شب جمعه است و منُ دل جان تصمیم گرفتیم تمام پُز های عالم را توی وجودمان بر هم بزنیم و خاکیِ خاکی برویم زیارت! دوتایی رفتیم سمت پنجره فولادِ واقع در صحنِ انقلاب، ایستادیم جلویش و کم کم -طوری که کسی را هل نداده باشیم- رفیتم جلوتر. کف دستی بود که آمد پشت کمرم. نزدیک تر شده بودیم به پنجره!! دستم را گرفته بودم بالا که زودتر برسد. یک لحظه حس کردم انگشتانم دارند از جایشان در می آیند. یک خانمی به دستانم یاری می دادند که زودتر برسند و رسیدند! این بار هم بعد از دعای فرج، برای هرکسی که التماس دعا گفته بود و نگفته بود دعا کردم. لحظاتی بعد خودم را جلوی ضریحی می دیدم که آرزویم بود از نزدیک ببینمش و خودم نمی دانستم! شعفی تو دلم بود که در جایش بند نمی شد.

جمعیتی بود! هر طور شده بود باید می رسیدم زیر قُبه. صدای جیغ چند خانم مخلوط شده بود در شیون ها، گریه ها،  خدا خدا گفتن ها، یا رضا ها، صلوات ها، صدای خادمین که خانم سر راه ننشین و الخ. بی خیال نشدم. ماهی کوچکی را تصور کن توی یک دریای عظیم مهربانی امامی که به رئوف بودن معروف است البته بین موج های شبه مکزیکی زائرینش! حتم داشتم خیلی زود صدای "تِرِق" شکسته شدن قفسه های روی شُش هایم را خواهم شنید. نه راه پس داشتم نه راه پیش. روی پنجه ی پاهایم بلند شدم. توی دستم دستمالی بود که کم مانده بود آب بچکد از آن (اه اه و از این حرف ها نداریم. زیارت است و یک دل شکسته دیگر...) دستم را گرفته بودم توی هوا که لِه نشود. یک بنده خدایی دستمال خیس را از دست من گرفت و کشید به ضریح و گذاشت بین همان دو انگشتم!! من هم گفتم با تشکر! بالای سرم را نگاه کردم دیدم زیر قُبه ام و کلی دعا کردم و با این که دستم به ضریح نرسیده بود ولی دلم به حرف آمد که برگردیم هول دادن در شان ما نیست! ماهم گوش دادیم و برگشتیم سر همان جای قبلی یعنی جلوی گنبد، پنجره فولاد و سقاخانه ی صحنِ انقلاب. حالا من هستم و قلم و کاغذم. 

25مهر 1392 - 23:00

همین!

۲۰ نظر ۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۶:۱۰
ماهے !!
اول و آخر... یار

امروز روز عرفه است و من از تو می خواهم که راه رسیدن به آسمانِ معرفتت را نشانم دهی و بعد امانم دهی... پناهم دهی...

جانا!

دلم را که درمان کردی، خالصش کن و سرشار از خودت! از نور و رنگ و هوایت...اصلا از دنیا بِبُرش!

مانده ام با کدام صفتت صدایت کنم، توی ذهنم زیر و رویشان می کنم تا بفهمم کدام یک به کارم می آیند!! خودخواهم دیگر...

"ساتر"ی، می پوشانی.

"غافر"ی، می آمرزی و می پوشانی.

"شفیع" ی،  می آمرزی، می پوشانی و شفاعت می کنی؛ یعنی به بی آبرو شدگان هم بال و پر می دهی!

همین است! هجی اش می کنم: شَــ فــ یــ ع !

شفیع که داشته باشی ترکِ "غم" آسان است. زمان هم مهیّا، روز عرفه... و مناجات امامم حسین(علیه السلام)... تو را هم که دارم... دیگر؛ چه کم دارم؟! چه غم دارم؟!

می دانی؛ دلم آرام می گیرد وقتی تو را جستجو می کنم، وقتی دنبالت می آیم یا حتی ذکر و فکرت را دارم! دلم آرام می گیرد وقتی... تو هستی...

در بلا هم می چشم لذّاتِ او/ماتِ اویم، ماتِ اویم، ماتِ او...


پ.ن: راهیم... بازهم "انیس النفوس" لطفشان باعث شد عرفه در کنار حرم امن شان باشم... دعایمان کنید در این روز عزیز.

همین!

۲۱ نظر ۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۰
ماهے !!
اول و آخر...یار
زیر این آفتاب سوزان، دلم پوچ و هیچ پَر می زند، چرخ می زند...
مضطرِّ مضطر
روضه خوان امن یجیب می خواند برای دلم...
حالا قطره های صف کشیده شده توی چشمانم
دانه به دانه پایین می آیند، جلوی گنبدت، جلوی پنجره فولادت که دلم را قفل و زنجیر کرده بودم به آن تا خوب شفایش بدهی...
دلم اما هنوز، با این چشمان تب کرده زیر این آفتاب سوزان، توی این ازدحام
مضطرِّ مضطر
چرخ می زند
چرخ..
چرخ..
چرخ..
سرم گیج می رود! می نشینم روبرویت، این گوشه ی گوشه...
برای فرج دعا کردم
برای دل هر کسی هم که التماس دعا گفته بود و نگفته بود حتی!
اما خودم چه می خواهم؟
چه چیزی ارزش دارد که در قطعه ای از بهشت بخواهم؟
گوشی مثل ریگ داغ شده تو...

پ.ن1: به "توی دستانم" که میرسم شروع می کند به زنگ خوردن، همزمان یک خانوم هم نزدیکم می شود گوشی به دست! یعنی صاحب شماره ای که داشت به من زنگ می زد، یک نگاهی به شماره می اندازم و با خوشحالی یک نگاهی به او. یکی از دوستان خیلی خوبم بود که البته شش سالی بزرگتر از من است. بسی مستفیض شدم در معیتَ ش...
پ.ن2: این متن را در صحن انقلاب نوشتم...
همین!

۹ نظر ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۰۰
ماهے !!

اول و آخر... یار

نه این که فکر کنی کم آورده ام ها! نه! خودم یک تنه از پس همه آوار های روی سرم بر می آیم! احتیاجی به  کمک هم ندارم... نه این که فکر کنی بریده باشم ها! نه! خیلی هم وصلم! وصلِ وصل!

فقط راستش را بخواهی من... من... من کمی...

کم آورده ام! بدجور هم کم آورده ام!!

من

ب ر ی د ه ا م!

انیس النفوس!

غرق کن این ماهی را در دریای مهربانیَت!

جدا کن این کبر و غرور را از این منِ لعنتی!

از این خودِ بی خود!

پ.ن1: سفر دوای دردم/ هجرت تنها علاجم...

پ.ن2: اگر دلتان تنگ است گوش کنید این دو را... (+) (+)

پ.ن3: راهیَم... دل توی دلم نیست برای زیارتَش... حلالمان کنید.

همین!

۱۹ نظر ۳۰ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۰
ماهے !!

اول و آخر...یار

من حتی به اندازه ی این صدای ممتد زنگ آیفن هم زنده نیستم!

دوست داشتم پنجره ی خیالم را باز کنم و دست در آسمان افکارم ببرم و یادی که بادبادک شده را بگیرم بیاورمش پایین یا شاید بهتر بود برای تلویزیون فکرم یک کنترل تهیه کنم... .

باید بپرم...

پرشی به وسعت قرن!

پ.ن1: حواسم را به تو میسپارم ... حواست هست چند وقت است مرا نطلبیده ای؟ ...حواسم هست 3 سالی میشود به گمانم...یا انیس النفوس..

پ.ن2: فقط خدا (+)
همین!
۵ نظر ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۵
ماهے !!

اول و آخر...یار

میطلبی منو آقا؟؟

السلام علیک یا انیس النفوس

همین!

۱۶ نظر ۰۳ دی ۹۰ ، ۱۷:۳۹
ماهے !!