اصولا کم حرفم ولی خنثی نیستم!
با زبانم کسی را آزار نمیدهم، حتی با سکوتم! تا ببینم یکی دارد اذیت می شود موضعم را اعلام میکنم که آرام شود...
دروغ آزارم میدهد!
ریا به دلم نمی چسبد!
کینه کِدِرَش می کند!
و "بی احترامی" داغانش!! چه لفظی چه عملی...
آدم های احساسی و معقول را دوست دارم... از نوع با درک!
از آدم های بی فکر متکبر متعجب می شوم! از نوع بی درک!
آدم های دهن بینِ بدون استقلال فکری، نا آرامم می کنند...
از صدای خیار خوردن هم گریزانم!
خونسردی مفرط، خونم را به قُل قُل می اندازد!
به دلیل احترام زیادی که برای شخصیت افراد قائلم، این فکر به آنان القا می شود که حق به جانب اند که بیشتر اوقات چوبش را خورده ام!
سعی می کنم بر خلاف احساسی و حساس بودنم، از ابزار عقل که خداوندم در اختیار هر انسان سالمی به ودیعه قرار داده است، استفاده کنم... مگر این که آنتن ندهد!
خدا، سفر، عکاسی، قطار، فکر، شعر، کتاب، موسیقی، فیلم، باران و برف، دریا، سکوت، حرف زدن( با کسانی که دوستشان دارم) را دوست دارم! و شاید آن ها هم من را!
بیمار نوشتنم! حتی هذیان!
بار ها شده در ساعت 2 نصف شب متنی به ذهنم برسد دست به گوشیِ نیمچه گوشکوبم شوم و در دِرَفتم تایپش کنم... مثل همین متن!!
در بدترین شرایط که دست امید از همه جا شسته باشم و نتوانم دردم، عمق ناراحتیم را با احدی در میان بگذارم، قرآن خواندن به طرز عجیبی آرامم می کند! هم چنین قطعه 44 و 28 بهشت زهرا(سلام الله علیها)
زود ناراحت می شوم ولی خب... زودتر از آن هم می بخشم! اصلا یادم می رود کل داستان را!
درضمن استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع، "اخلاقی" است!
با همه ی این اوصاف، توی این جهان که اگر از بالا به آن نگاه کنی یک کهکشانش با آن عظمت یک نقطه هم به حساب نمی آید؛ پس من:
همین!