یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

اول و آخر...یار

سفره ی دلم را جلوی چشمت باز میکنم...

می نویسم و خط می زنم...می نویسم و نمی نویسم...دو تا یکی...یکی دوتا!

دستم به داد دهانم نمی رسد!

پوچ و هیچ توی این هیاهو و گردباد لغاتِ پراکنده می چرخم...

بی آنکه کلماتم رسیده باشند، درباد"حراج" میکنم...

ببین خدا خوب می دانم "چاره" ی این دل چیست...باید "بی چاره" ی تو باشد...

فقط یک معمایی این وسط مانده و ذهن مشوشم را حسابی درهم تر ریخته:

تو به من چه نزدیک، نزدیک تر از حبل ورید...

من از تو فرسنگ ها دور...

از تو که این قدر دلسوز منی... .

می خواهم بنده ی تو باشم...

مهربانم!

لطفا...اشغلنا بذکرک!

که تویی هادی و منم ضال!

و من سفره ی دلم باز می ماند...تا تو کمی هدایت توی آن بریزی...

پ.ن : این فایل صوتی را گوش کنید.(+)

همین!

۱۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۵۴
ماهے !!
اول و آخر...یار
دلت که گرفته باشد
با صدای "یک آهنگ غمزده" که هیچ...
با صدای "لحاف دوزی" هم...
گریه ات میگیرد!!
گریه ات که میگیرد...
باید سریع به بالِشَت پناه ببری!
بالاخره هرکسی، یکی را دارد
برای
آ...رام شدن
و من...
گوشه ی بالِشَم را.

که می شود این : +

پ.ن: هر روز از این مسیر برمیگردم.../ ازرفتن ناگریز برمیگردم!

تو شام بخور،بخواب تنهایی جان!/ من مثل همیشه دیر برمیگردم!

(شاعر:نمیدانم)

همین!
۱۷ نظر ۱۹ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۱۰
ماهے !!
اول و آخر...یار
باید روحم را ببرم پیش طبیب سنتی برای بادکش!!
تا منشاء درد را پیدا کنم...
و شاید
به حجامتش نیاز شود...

پ.ن1: شنیده ام در بادکشِ جسم، هر نقطه ای که درد بیشتری داشته باشد، مکان بیماری است!
پ.ن2: این فایل صوتی را "سعی" کرده ام الگوی خودم قرار دهم.(+)

بعدن نوشت: شاید یکی از چیزهایی که خیلی این روح لطیف(!) من را آزار می دهد صحبت کردن با افرادی است که با تو درد دل می کنند بعد نظرت را میخواهند و بعد تر اینکه نظرت را که میگویی خب ممکن است انتقاد هم بکنی و همیشه با جواب های حق به جانب و توضیحات خیلی خیلی حق به جانب تر و کادو شده از استدلال های قشنگ قشنگ میخواهند تو را قانع کنند. خب نظر نخواه لطفا! و تو حالت به هم بخورد از این نوع صحبت کردن که عالِم دهرند و هر بار این اتفاق بیفتد و تو کمتر رغبت کنی به هم صحبتی با آن ها و البته همان موقع هیچ نگویی و دهانت را ببندی که در عالِم بودن خودشان باقی بمانند، این می شود که دایره ی دوستانت را کوچک تر می کنی تا عذاب کمتری بکشی و آرامش را به خودت هدیه دهی!! و هر روز که می گذرد از تعداد دوستان نزدیکت(که مطمئنن تعدادشان برای هر فردی شاید به زور به اندازه ی انگشتان یک دست  برسد!)که حرکات این چنینی را می بینی، می کاهی. درنتیجه تنهاتر می شوی و تشکر میکنی که این نکته را خیلی خوب به تو یاد آور می شوند که نزدیک ترین دوست خدا ست...
همین!
۹ نظر ۱۵ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۵
ماهے !!

اول و آخر...یار

من حتی به اندازه ی این صدای ممتد زنگ آیفن هم زنده نیستم!

دوست داشتم پنجره ی خیالم را باز کنم و دست در آسمان افکارم ببرم و یادی که بادبادک شده را بگیرم بیاورمش پایین یا شاید بهتر بود برای تلویزیون فکرم یک کنترل تهیه کنم... .

باید بپرم...

پرشی به وسعت قرن!

پ.ن1: حواسم را به تو میسپارم ... حواست هست چند وقت است مرا نطلبیده ای؟ ...حواسم هست 3 سالی میشود به گمانم...یا انیس النفوس..

پ.ن2: فقط خدا (+)
همین!
۵ نظر ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۵
ماهے !!
اول و آخر...یار

شاید بهتر باشد کمی در فرهنگ لغاتمان تجدید نظر کنیم!
روحانی ای که هدفش ارتباط بیشتری با جوانان است. لذا به همین منظور حرف هایی را می زند که به مذاقشان خوش بیاید(فقط از روی نظر و عقیده ی شخصی خود+رنگ و لعابی زیبا از دین!) جوانان هم "به به" و "چه چه" به راه می اندازند که چه روشن فکری است! البته آن بنده ی خدا هم قطعا نیتش خدایی است ولی...
"روحانی" فقط مثال است برای نشان دادن شخصی بسیار مذهبی و نماد یک عده مذهبی!
به این فردی که مثال زدیم روشن فکر نگوییم! البته در فرهنگ لغت من(لا اقل با وضع امروزی) تا بگویند روشن فکر یاد کسی می افتم که تفریط می کند و نه اهل تعادل! که روشن فکری خودِ خود اسلام است.
در اصل باید به کسی بگوییم روشن فکر که فکرِ او را نور اسلام واقعی روشن کرده باشد و نه زمینه ها و افکارِ امروزی. از نظر من ذره ای نمی شود روی چنین آدم هایی برای مشورت حسابی باز کرد چون اسلامی را می گویند که تو خوشت بیاید و نه آچه که اصلِ اسلام میگوید.
زمانه ی سختی است برای انتخاب "راه" از "چاه"...
خدایا!
چراغ چشم هایت را برایم پست کن!/دیگر نگاهم فرق شب با روز روشن را نمیفهمد...(نجمه زارع)

پ.ن: هر روز به صد فریب میخندیدم/ از ماتمِ لرزِ بید میرقصیدم!
تا کِی به تناقضات تن میدادم؟!/ کاش از لحنِ خوشِ غریب* میترسبدم!
(خودمان!)
*غریب: میتونه استاد باشه!
همین!
۶ نظر ۰۸ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۵
ماهے !!
اول و آخر...یار
برای شروعِ نوشتنِ تقلب
برای امتحان...
"بسم الله الرحمن الرحیم"میگفت...

پ.ن: نمیدانم شاید دیگر تا این حد هم ربط نداشته باشد ولی یاد فیلم "بدرود بغداد" افتادم. آنجاییش که یکی از اعضاء القاعده نارنجک را با بسم الله الرحمن الرحیم پرتاب میکرد...!!!
همین!
۶ نظر ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۳۰
ماهے !!