یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

در یکی از صحنه‌های «من، دنیل بلیک» در یک بانک مواد غذایی دولتی نظام سرمایه‌داری کشور انگلستان که در آن به طبقه‌ی فرودست سهمیه‌ی مواد خوراکی اختصاص می‌یابد، مادری یکی از کنسروهای لوبیا را در گوشه‌ا‌ی بلادرنگ و به دور از چشم دیگران باز می‌کند و با ولع تمام، بی‌اراده به دهان می‌ریزد و ناگهان درهم می‌شکند. کسی که پیش از آن هرگز، گرسنگی طاقت‌فرسایش را به‌خاطر شرافت و عزت‌نفسش به‌رو نیاورده‌است.  

یکی از شوک‌آورترین و تاثیرگذارترین صحنه‌هایی بود که دیدم. یاد تشنه‌ای افتادم که پس از مدت‌ها دوری از آب وقتی به آن می‌رسد، از شوق، امید زنده‌شده برای ادامه و رفع عطش نمی‌داند با چه آدابی آن را بنوشد و حجم زیادی از آن آب گوارا از گوشه‌ی دهانش می‌ریزد. گاهی حتی با سرفه‌ای پس می‌زند و شیرینی رفع تشنگی را هم به خوبی درک نمی‌کند. انسان، این موجود مغرورِ عاجزِ نیازمند و زنده به جرعه‌ای آب و قدری نان.

 

۱ نظر ۲۷ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۲
ماهے !!

در خطاطی، خط معلی را جور دیگری دوست دارم. عجب که چه اسمی روی این خط گذاشته‌اند. هم از جهت معنای باطنی فوق العاده ای که در پست قبل توضیح دادم، هم به جهت ترجمه تحت‌اللفظی. همان‌طور بلند، رفیع و برافراشته. کاملا مطابق با واقعه کربلا. چند سال پیش به عشقِ خط معلی رفتم حوزه هنری. از رفتنِ مستقیم به سمت معلّی کمی هراس داشتم. به چشمم سخت می‌آمد. دوست داشتم منِ هنرنخوانده، پایه‌ی هنری، کشیدنی و نوشتنی‌ام را قوی‌ کنم بعد بروم سراغ معلی. ولی نه با سبک معمول. ظریف کاری و دقیق شدن در کشیدن جزئیاتی که کار هرکسی نباشد برایم جذاب بود. کمی نگارگری یا مینیاتور و بیشتر تذهیب یادگرفتم. دوست داشتم دور تابلوهای معلایم را خودم تذهیب کار کنم، نه دیگری و بعد بروم سراغ خطاطی. ادامه ندادم. پس حرفه‌ای هم نشدم ولی به قدری بود چیزهایی بکشم. چند ماهی بود که احساس می‌کردم خاطرم مکدر شده و تمرکزم قدری کاهش پیدا کرده‌. باید دوباره خودم را پیدا می‌کردم. فقط به این فکر می‌کردم دست‌هایم، این ده تا انگشت می‌توانند وضعیتم را جوری که می‌خواهم کنند. این‌طور وقت‌ها کارهای یدی کارشان را خوب بلدند. تایپ کردن نوشته‌ها را بیشتر از نوشتن روی کاغذ دوست دارم. چون تو مجبوری با هر دو دست تایپ و هر دو نیم‌کره را درگیر کنی. همین هم موجب افزایش تمرکز می‌شود. قسمت شد و چند وقتی است دوباره سراغ هنر و خط رفته‌ام. بدون هراس. دیروز که استادم مشغول تذهیب کاری دور تابلوی معلی « ولایه علی‌بن‌ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» بود داشتم فکر می‌کردم اگر چندسال قبل رها نمی‌کردم، شاید من هم حالا مشغول تذهیب نگاری دور اثر خودم بودم. اگرچه نه به کیفیت استادم که بیست و اندی سال است حرفه‌اش این است. خطاطی، تذهیب و به طور کلی نقاشی، انگار دیر بازده‌اند. اگرچه کند پیش می‌روند، مخصوصا اگر وقت زیادی برای مشق کردن نداشته باشی، اما وقتی جا بیفتند می‌بینی ارزش وقت گذاشتن را داشته. 

۶ نظر ۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۴:۳۷
ماهے !!

وقتی خداوند دنبال کسی بود که میزان عشق او به خودش را بسنجد، پرسید آن کیست که حریف آزمون من شود و بگوید: «ای قدح‌پیما درآ، هویی بزن/ گوی چوگانت سرم، گویی بزن» سرور مست‌ها دستش را بالا برد و «چون به‌موقع ‌ساقی‌اش‌ درخواست ‌کرد/ پیر می‌خواران زِ جا قد راست کرد/ زینت‌افزای بساط نشأتین/ سرور و سر خیل مخموران حسین/ گفت آن‌کس را کـه می‌جویی منم/ باده‌خواری را کـه می‌گویی منم». خدا اما، به رسم راستی‌آزمایی عشق شرط‌هایی گذاشت. «شرط‌هایش را یکایک گوش کرد، ساغر مِی را تمامی نـــــوش کرد». بعد رو کرد به خدا «بـاز گفت از این شـراب خـوش‌گوار/ دیگرت گر هست یک سـاغر بیـار..»* و این معنی «معلّی» است. معلّی در زبان عرب آن قماربازی است که هرچه داشته در قمار عشق باخته و دوباره و دوباره می‌خواهد قمار را ادامه دهد. به قول شیخ بهائی، در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟

«ظهور العشق الاعلی» از القاب امام حسین علیه السلام است. او تنها کسی‌ست که اعلای عشق را به ظهور رساند. کربلا را معلّی کرد و «ثارالله» شد. ثار الله خون خدا نیست. خون بهای او، خداست. در حدیث قدسی آمده:

«من طلبنی وجدنی/ و من وجدنی عرفنی/ و من عرفنی احبنی/ و من احبنی عشقنی/ و من عشقنی عشقه/ و من عشقه قتله/ و من قتله فعلی دیته/ و من علی دیته فانا دیته»

«هر کس مرا طلب کند، مرا می یابد و هر که مرا بیابد، مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست بدارد، عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود، عاشقش می شوم و هر کس را که عاشقش بشم، او را می کشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیه او هستم.»

* عمان سامانی

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۸ ، ۲۱:۵۹
ماهے !!
اولین روز بعد از عید سال 98 به یک کار جدید دعوت شدم. پیشنهاد هیجان‌انگیزی بود. قطعا نه از بُعد مادی. می‌دانستم این‌طور کارها برکت دارد. بنیان فکری ده، پانزده سال دیگرم را می‌ساخت. بالاخره بعد از چند هفته، کار شروع شد. فکر کردم آن‌قدرها هم سختی نداشته باشد. داشت. کاری کاملا پژوهشی- تاریخی. تاریخ معاصر. دوستش داشتم. در جایی که قبلا حضور در آن‌جا را هرچند با پروژه ای کوتاه مدت، تجربه کرده بودم. باید سه کار برای سه جای متفاوت با سه موضوع متفاوت‌تر، با یک تحریریه و در یک مکان انجام می‌دادیم. صبح‌ها در گرمای دیوانه‌کننده‌ی هوا -که بعدتر شدیدتر می‌شود-، با عشق به نیت هدفی که داشتم می‌رفتم جایی حوالی امامزاده صالح تا عصر که برگردم. اول صبحی ثبت چهره می‌شدیم. این یعنی شروع یک محیط با بروکراسی زیاد و زیست کارمندی.
یکی از کارهای مهم‌مان مربوط به شهدای مدافع حرم است. دقیق یادم نیست اولین اسم‌هایی که از شهدای مدافع حرم شنیدم چه کسانی بودند. به هرحال حسم معمولی بود. بدیهیات را می‌دانستم، خیلی کار بزرگی انجام می‌دادند، امنیت ما را تامین می کردند، بحث وطن‌پرستی تنها نبود، با اعتقاد می رفتند. دلی اما، متصل نمی‌شدم. هیچ‌وقت هم برایشان اشکی نریختم. تشییع هیچ کدامشان هم نرفتم. به جز حججی. نه که لج کرده باشم. نه. کاری بهشان نداشتم. سر عملیات خان‌طومان تازه یک تکان‌هایی خوردم. سر سفره نهار با بغض، غذا را قورت می دادم. در قضیه سوریه، حاج حسین همدانی را می‌فهمیدم. حاج قاسم را می‌فهمیدم. جوان‌ها را نه. نوجوان‌ها را نه. اگر حرفی می‌شد دفاع هم می‌کردم. وقتی کتاب‌های عاشقانه از زنان شهدا در می‌آمد بیشتر دور می‌شدم. از این که زندگی شهدا را در این داستان‌های عاشقانه ببینند بدم می‌آید. از رومنس کردن زندگی شهدا آن هم به صورت اپیدمی چندشم می‌شود. انگار همه زندگی‌ها باید در قالب زندگی "شهید مدق‌"ها ساخته شوند تا جذب کنند.
دید ام به شهدای مدافع حرم عوض شد. پنهان کردن شادی ساده‌تر از غم است. اشک ولی، بی اراده و ناخودآگاه راهش را پیدا می‌کند. این روزها این ناخودآگاهی را دوست داشتم. ناخوداگاهی که از دانستن و شناختن واقعیات می‌آمد. صاف و سبک شدن بعدش را دوست داشتم. با روی دیگری از زندگی جوان‌های همسن و سال خودم روبرو می‌شدم. با خودم فکر می‌کردم من چندتا جهان موازی دارم؟ در کدام سفر زندگی‌ام به این‌طور راه‌ها می‌رسم؟ الان در کدام جهانم؟
سردبیر گفته بود امسال سطح احساسات تیم باید متعادل بماند. از خودتان مراقبت کنید مریض نشوید. از تنش‌ها، از افسردگی‌ها از هرچیزی که هرکدام از شما را از تیم ده نفره‌‌ عقب بیندازد و همه را از موعد مقرر، دوری کنید. خرده‌کار‌ی‌ها برای جاهای دیگر را قبول نکنید و این جملات، از سالی بسیار پرکار، دشوار، شیرین و رویایی در پیش رو خبر می‌داد.

۱ نظر ۰۱ تیر ۹۸ ، ۲۱:۴۹
ماهے !!