یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۱۸ مطلب با موضوع «poetry» ثبت شده است

وقتی خداوند دنبال کسی بود که میزان عشق او به خودش را بسنجد، پرسید آن کیست که حریف آزمون من شود و بگوید: «ای قدح‌پیما درآ، هویی بزن/ گوی چوگانت سرم، گویی بزن» سرور مست‌ها دستش را بالا برد و «چون به‌موقع ‌ساقی‌اش‌ درخواست ‌کرد/ پیر می‌خواران زِ جا قد راست کرد/ زینت‌افزای بساط نشأتین/ سرور و سر خیل مخموران حسین/ گفت آن‌کس را کـه می‌جویی منم/ باده‌خواری را کـه می‌گویی منم». خدا اما، به رسم راستی‌آزمایی عشق شرط‌هایی گذاشت. «شرط‌هایش را یکایک گوش کرد، ساغر مِی را تمامی نـــــوش کرد». بعد رو کرد به خدا «بـاز گفت از این شـراب خـوش‌گوار/ دیگرت گر هست یک سـاغر بیـار..»* و این معنی «معلّی» است. معلّی در زبان عرب آن قماربازی است که هرچه داشته در قمار عشق باخته و دوباره و دوباره می‌خواهد قمار را ادامه دهد. به قول شیخ بهائی، در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟

«ظهور العشق الاعلی» از القاب امام حسین علیه السلام است. او تنها کسی‌ست که اعلای عشق را به ظهور رساند. کربلا را معلّی کرد و «ثارالله» شد. ثار الله خون خدا نیست. خون بهای او، خداست. در حدیث قدسی آمده:

«من طلبنی وجدنی/ و من وجدنی عرفنی/ و من عرفنی احبنی/ و من احبنی عشقنی/ و من عشقنی عشقه/ و من عشقه قتله/ و من قتله فعلی دیته/ و من علی دیته فانا دیته»

«هر کس مرا طلب کند، مرا می یابد و هر که مرا بیابد، مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست بدارد، عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود، عاشقش می شوم و هر کس را که عاشقش بشم، او را می کشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیه او هستم.»

* عمان سامانی

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۸ ، ۲۱:۵۹
ماهے !!
اول و آخر... یار



ممنون که هر وقت حس می کنم زندگیم داره رکود پیدا می کنه و روز مرگی غلبه ، با یه تلنگر می فهمونی این طور نیست.. گرچه همه چیز خوبه.. همه خوبن.. منم خوبم!
این تلنگره اتفاقا دقیقا با همون چیزایی هست که من خیلی دوسشون دارم.. چیزایی که همیشه جزو افکار خوشایندم هستن.. که خب همونم به دو دسته تقسیم میشه.. چیزایی که "فکر" می کردم خوبن در صورتی که "و هو شر لی" !! بازم ممنون که بهم می فهمونی و نمیذاری بیشتر اذیتم کنه که آخ چرا؟!!
دسته ی دوم اون چیزایی هستن که دوست دارم و واقعا هم خوبن .. مثلِ.. مثلِ تصمیم و رزرو کردن ده دقیقه ای بلیط تهران- مشهد برای شب شهادت امام رضا(علیه السلام) وقتی فقط دو تا جا داره! پس دو نفر باید جانفشانی کنن. قطعا یکی از اون دو نفر من نیستم!
خدا می دونه چقدر خوشحالم که دارم میرم. سفری که فقط منم و حضرت مادر و یه کیف دستی!
یه سفر سرعتی!
حالا اگه اون جا بارون بباره خیلی خوب میشه.. 

+  قطع امید کرده ام از خود نه از شما/حالا که باز مانده ام از راه کربلا
تنها خوشم به این که کسی ضامنم شود/ باشد قرار وعده ما مشهدالرضا(ع)
همین!
۲۳ نظر ۲۹ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۸
ماهے !!

بسم ربّ الح س ی ن (علیه السلام)

فردا وقتی حبیب را می فرستی به قبیله ی اسد برای یاری خواستن

قبول می کنند که بیایند...

ولی

عمر سعد از جاسوسان می شنود

عده ای را دوان دوان می فرستد که مانعشان شود...

اسدیان درگیر می شوند

شهید و زخمی هم...

بقیه شان هم فرار...*

خدا نیاورد فردایی را که بخواهم فرار کنم...
منِ مدعیِ منتظرِ مهدی(عجله الله تعالی) ...

+ اهل کرم بر فقیر سخت نگیرند/ مطمئنم با دلم کنار می آید...

*منبع تاریخی: الوقایع و الحوادث: ج 2، ص 149

همین!

۴ نظر ۰۸ آبان ۹۳ ، ۱۰:۳۰
ماهے !!

بسم ربّ الح س ی ن (علیه السلام)

نامه نوشتی برای اهل کوفه...

قاصِدَت (قیسِ بن مسهر صیداوی) را مأمورین بین راهی گرفته بودند...

بر ضدّ یزید و ابن زیاد، سخن گفته بود...

سخن گفته بود و شهیدش کردند... *

عمربن سعد برای قتلَت وارد کربلا شد...

خیمه بر افروخت...

لشگرگاه ساخت، با 6 یا 9 هزار سوار...

برای قتلِ تو...

قتل ِ پسر ِ فاطمه (سلام الله علیها)...**


+با دست کوچک آمده، اما بزرگی ها کند/ با دست های کوچکش بس عقده ها را وا کند.... یا رقیه (سلام الله علیها)


 منابع تاریخی:*قلائد النحور: ج محرم و صفر، ص 41

                     ** قلائد النحور: ج محرم و صفر، ص 40

همین!

۴ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۱:۲۱
ماهے !!

اول و آخر... یار

به سراغمان می آید بی آن که نفس هامان به شماره بیفتد...

بی آن که بدانیم دمی بعد از این بازدم نداریم...

بی آن که جایی برای گریز، جایی برای پناه داشته باشیم...

به سراغمان می آید...

مرگ...

+ فوتو بای خودمان!

+ عمق تنهایی احساس مرا دریابید/ دارد از آیینه انگار بدم می آید...

همین!

۲۴ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۵
ماهے !!

اول و آخر... یار

یه بادکنک داد دست من

که بادش کنم

یکم که بازی کرد

انداختش اون گوشه

الآنم افتاده اون گوشه

اون فقط الکی باد داره

هیچی توش نیست به جز هوا!

بیخودی خودشو بزرگ می بینه..

خود احمقشم می دونه زیاد باد نمی مونه!

منم کاری باهاش ندارم. کاریم نمی تونم براش بکنم.

البته یه کاری هست که از این وضعیت نجاتش بدمو حالشو خوب کنم

یه سوزن دواشه..

+ اللهم اعوذ بک من شر نفسی...

+ فایل صوتی کوتاه و مفید (+) تا آخرش گوش کردنیه..

بی ربط نوشت:  اما خدا نیاورد آن روز را که آه ... گیرد دلی بهانه پاییز در بهار...

همین! 

۴۸ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۰۴
ماهے !!

اول و آخر... یار

غم هایم را خاک کردم

در گلدانِ بزرگِ گوشه ی اتاقم...

حالا هر شب

بوی شب بو می پیچد توی بی خوابی هام...

تیتر: بنیامین دیلم کتولی

همین!

۲۹ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۲۵
ماهے !!
اول و آخر... یار



زندگی را می شود وقتِ خنده ی کودکان پشت دندان های یکی در میانشان دید...

+ کودک درونم! بخند لطفا!
+ بشنوید زندگی علیرضا قربانی را! (+)
همین!
۱۹ نظر ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۴۵
ماهے !!
اول و آخر... یار

امروز روز عرفه است و من از تو می خواهم که راه رسیدن به آسمانِ معرفتت را نشانم دهی و بعد امانم دهی... پناهم دهی...

جانا!

دلم را که درمان کردی، خالصش کن و سرشار از خودت! از نور و رنگ و هوایت...اصلا از دنیا بِبُرش!

مانده ام با کدام صفتت صدایت کنم، توی ذهنم زیر و رویشان می کنم تا بفهمم کدام یک به کارم می آیند!! خودخواهم دیگر...

"ساتر"ی، می پوشانی.

"غافر"ی، می آمرزی و می پوشانی.

"شفیع" ی،  می آمرزی، می پوشانی و شفاعت می کنی؛ یعنی به بی آبرو شدگان هم بال و پر می دهی!

همین است! هجی اش می کنم: شَــ فــ یــ ع !

شفیع که داشته باشی ترکِ "غم" آسان است. زمان هم مهیّا، روز عرفه... و مناجات امامم حسین(علیه السلام)... تو را هم که دارم... دیگر؛ چه کم دارم؟! چه غم دارم؟!

می دانی؛ دلم آرام می گیرد وقتی تو را جستجو می کنم، وقتی دنبالت می آیم یا حتی ذکر و فکرت را دارم! دلم آرام می گیرد وقتی... تو هستی...

در بلا هم می چشم لذّاتِ او/ماتِ اویم، ماتِ اویم، ماتِ او...


پ.ن: راهیم... بازهم "انیس النفوس" لطفشان باعث شد عرفه در کنار حرم امن شان باشم... دعایمان کنید در این روز عزیز.

همین!

۲۱ نظر ۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۰
ماهے !!

اول و آخر...یار

داشت سر ریز میکرد این کاسه

از

گوشه ی چشمانم...

جلوی شان را می گیرفتم!

این اشک ها باید، در یک زمان خوب، در یک مکان خاص، برای یک شخص خاص، ریخته می شدند...

گذاشته بودم یک جا خالی شان کنم،در شب های قدر

مثل هر سال، مجلسِ هاشمی نژاد

برای مولایم علی (علیه السلام)...

به پهنای صورت اشک می ریزم!

اوضاع وخیم است!

به پهنای صورت...

بک یا الله... 

اشک..

بمحمدٍ... بِعَلیٍّ

بِعَلیٍّ

بِعَلیٍّ

...

می ریزم

و

اوضاع آرام است...

پ.ن: گفت ما را از زبان غیر خوانید... دعایمان کنید.

همین!

۱۵ نظر ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۴۱
ماهے !!
اول و آخر...یار
دلت که گرفته باشد
با صدای "یک آهنگ غمزده" که هیچ...
با صدای "لحاف دوزی" هم...
گریه ات میگیرد!!
گریه ات که میگیرد...
باید سریع به بالِشَت پناه ببری!
بالاخره هرکسی، یکی را دارد
برای
آ...رام شدن
و من...
گوشه ی بالِشَم را.

که می شود این : +

پ.ن: هر روز از این مسیر برمیگردم.../ ازرفتن ناگریز برمیگردم!

تو شام بخور،بخواب تنهایی جان!/ من مثل همیشه دیر برمیگردم!

(شاعر:نمیدانم)

همین!
۱۷ نظر ۱۹ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۱۰
ماهے !!

اول و آخر...یار

من حتی به اندازه ی این صدای ممتد زنگ آیفن هم زنده نیستم!

دوست داشتم پنجره ی خیالم را باز کنم و دست در آسمان افکارم ببرم و یادی که بادبادک شده را بگیرم بیاورمش پایین یا شاید بهتر بود برای تلویزیون فکرم یک کنترل تهیه کنم... .

باید بپرم...

پرشی به وسعت قرن!

پ.ن1: حواسم را به تو میسپارم ... حواست هست چند وقت است مرا نطلبیده ای؟ ...حواسم هست 3 سالی میشود به گمانم...یا انیس النفوس..

پ.ن2: فقط خدا (+)
همین!
۵ نظر ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۵
ماهے !!
اول و آخر...یار

شاید بهتر باشد کمی در فرهنگ لغاتمان تجدید نظر کنیم!
روحانی ای که هدفش ارتباط بیشتری با جوانان است. لذا به همین منظور حرف هایی را می زند که به مذاقشان خوش بیاید(فقط از روی نظر و عقیده ی شخصی خود+رنگ و لعابی زیبا از دین!) جوانان هم "به به" و "چه چه" به راه می اندازند که چه روشن فکری است! البته آن بنده ی خدا هم قطعا نیتش خدایی است ولی...
"روحانی" فقط مثال است برای نشان دادن شخصی بسیار مذهبی و نماد یک عده مذهبی!
به این فردی که مثال زدیم روشن فکر نگوییم! البته در فرهنگ لغت من(لا اقل با وضع امروزی) تا بگویند روشن فکر یاد کسی می افتم که تفریط می کند و نه اهل تعادل! که روشن فکری خودِ خود اسلام است.
در اصل باید به کسی بگوییم روشن فکر که فکرِ او را نور اسلام واقعی روشن کرده باشد و نه زمینه ها و افکارِ امروزی. از نظر من ذره ای نمی شود روی چنین آدم هایی برای مشورت حسابی باز کرد چون اسلامی را می گویند که تو خوشت بیاید و نه آچه که اصلِ اسلام میگوید.
زمانه ی سختی است برای انتخاب "راه" از "چاه"...
خدایا!
چراغ چشم هایت را برایم پست کن!/دیگر نگاهم فرق شب با روز روشن را نمیفهمد...(نجمه زارع)

پ.ن: هر روز به صد فریب میخندیدم/ از ماتمِ لرزِ بید میرقصیدم!
تا کِی به تناقضات تن میدادم؟!/ کاش از لحنِ خوشِ غریب* میترسبدم!
(خودمان!)
*غریب: میتونه استاد باشه!
همین!
۶ نظر ۰۸ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۵
ماهے !!

اول و آخر... یار

ای خدا!

جدا شدم...مثل خزانت از بهارت! دلم هم جدا شده ست! چقد راه مانده تا باز به تو باز گردم؟ حسابی دلتنگت شده ام! مثل همیشه باز هم این درد دل ها و دل درد ها بی جواب میماند!صدایت را نمیــــــشنوم! اصلاپاسخ مرا میدهــــــی؟! حتی دریغ از یک نشانه...

حد اقلش این است که نه من میشنوم پاسخت را، نه میبینم! خب ایراد از من درست! یک مقدار سطح درک مرا بالا بیاور!

مغزم درد میگیرد از فشار این همه بی محلی!

خسته ام...خسته... خیلی زیاد...

خدا!

بیامرز من را!

امیدم فقط به این ماه توست!

ایمان و علمم را فزونی بخش!

پ.ن: تمام تو سهم منه... به کم قانعم نکن!!

همین!

۱۳ نظر ۰۱ مرداد ۹۱ ، ۰۷:۵۰
ماهے !!

اول و آخر... یار

جهان غار بزرگی است و اهالی آن اصحاب کهف زمانه اند و من و تو هم جز اهالی آن!

و این خواب غلیظ فرجامی خوش نخواهند داشت مگر به اندراس و کهنه شدن سکه های تجاهل و ریا!

تا وقتی که من و تو حواسمان به شاد کردن دل دیگران است آن هم بدون در نظر گرفتن شادی خدا، آن سکه ها هنوزم که هنوز است ارزش دارد و ما همچنان جزو اصحاب کهف زمانه...

پ.ن1: دلم غار تنهایی میخواد اونم این سه روزی که در پیشه ... کاش خدا دعوتم کنه...

پ.ن2:شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟...ابر دل تنگم اگر زار نبارم چه کنم؟!

بهار هم تموم شد! هیچی ! عمرم تموم شد! سه ماه گذشت از سال نو! فکر کن!

پ.ن3:ولادت امام جواد(ع) رو تبریک عرض میکنم... عجیب بخشنده اند ...

بعدا نوشت: آهنگ وبلاگم هم عوض کردم!!(+)

همین!

۱۱ نظر ۱۲ خرداد ۹۱ ، ۰۷:۱۶
ماهے !!

اول و آخر ... یار

تشنه ام!
کاش یک "پیک*" آفتاب همین حوالی بود، هم تشنگی ام رفع شود هم مست شوم،مست مست! فارغ از این دنیا شوم... و خود را مثل قاصدکی بی وزن بین زمین و آسمان حس کنم...

کاش مردم عادت نمی کردند به نور "تقلبی" نئون ... آنوقت یک شهر پر از آدم های مست داشتیم!

یا حتی عادت به روز مرگی...
روز مرگی شایع شده...
واکسن های "تاریخ گذشته" ی تبسم هم دیگر افاقه نمیکند ...
 
پ.ن:"راه" مینوی تو مینای "می" ام داد نشان ...
پ.ن2: تا دلم باد مبتلای تو باد... اکفنی ما اهمنی من امر دنیای و آخرتی... لطفا...
*پیمانه ی باده خوری!!
همین!
۹ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۵۹
ماهے !!

اول و آخر ... یار

توی این چند سالی که گذشت یک نفر نبود بیاید بگوید که این دو بغل عطوفت مال شما ، یا این دو جرعه لبخند!

همه تیر ها و طعنه هایشان را در من غلاف میکند...

پ.ن1: حرفی برای گفتن اگر هست، قاصرم ... جز تو زبان بسته ی ما را که وا کند؟!

پ.ن2: به خاطر شروع نمایشگاه... و کتاب هایی که مدت هاست جمع کردم  یک جا بخرم!روزهای خوبی رو پیش رو خواهم داشت!!!!

همین!

۸ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۷:۵۳
ماهے !!

اول و آخر... یار

اسفنده...میدونی که وقت کجاست؟!

جبهه های جنوب!

آخ انقد دلم میخواد باز مشتمو پر کنم از  خاکای فکه...شلمچه...طلائیه...

عاشق حسینیه ی گردان تخریب دو کوهم،تو قبر خوابیدناش البته اگه هنوز پر نکرده باشن..اون سال خیلی کوچیک بودم یادمه حسابی ترس ورم داشته بود شب تاریــک،قبر!

وای خدا روحم داره پر میکشه واسه جنوب!

تا نرفته باشی متوجه نمیشی چی میگم هزاریم بگم اما باید حس کرده باشی بوی استخونای عجین شده با خاکای اون زمینارو ،باید یه جایی شهدا حضوری تحویلت گرفته باشن مهمونشون باشی!بد میگم بگو بد میگی!

احساس سوختن به تماشا نمیشود... آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم...

هروقتم میگن طلائیه یاد این دو تا(دانلود1)(دانلود2)

و هر وقت میگن دو کوهه یاد این نوای حاج حسین سازور میفتم:دوکوهه السلام ای خانه ی عشق...(+)

گوش نکنی از دستت رفته:)

همین!

۹ نظر ۰۶ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۴۱
ماهے !!