یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۲۹ مطلب با موضوع «religious :: imam hossein» ثبت شده است

این روزها که باز شور و حرارت زیارت اربعین شروع شده زیاد به زیارت‌های بی‌حلالیت طلبیدن فکر می‌کنم. واقعا قبول است؟ البته فهم ما به کرامت خدا نمی‌رسد. قدیم‌ها رسم‌ و رسوم خوبی بود تا زائر خوب حلالیت نمی‌طلبید و‌حساب‌هایش را صاف نمی‌کرد به زیارت نمی‌رفت. بعضی‌ها می‌گویند زیارت رفتن مثل آب خوردن شده. همه زود به زود می‌توانند بروند. این اما ماهیت زیارت را که عوض نمی‌کند. البته این مساله‌ی شخصی‌ای برای من‌ نیست و اساسا خیلی وقت است از کسی انتظاری ندارم ولی این حجم از زائر بی‌خداحافظی ذهن آدم را درگیر می‌کند. اربعین شده وسیله‌ی شوآف. شما خوب ما بد. خوشا به سعادتتان. اصل قضیه اما چیز دیگری بود.

میان این لیست‌های بلند بالای عجیب غریب فقط خودتان را جا نگذارید، با همه‌ی خود بروید و برای ما هم دعا کنید. مع‌السلامه..

۳ نظر ۰۹ مهر ۹۸ ، ۲۰:۲۵
ماهے !!

دیروز جایی نوشته بودم: استکان چای تکیه تجریش حالش رو جا آورد و با خودش گفت: «یه چیزی میشه بالاخره».

صبحش کارم در جایی به مشکل خورده بود. راستش عمیقا از آن موضوع ناراحت نبودم. فقط دلم گرفته بود. سر ظهر بود داشتم برمی‌گشتم سر کار. از امام‌زاده صالح عبور کردم رسیدم تکیه. خالی بود. نور از بریدگی سقف روی زمین آب پاشی شده می‌افتاد. پیرمردی چای می‌داد و دیرم شده بود. من هم چای خور نیستم. استکانی بود گفتم چای امام حسین را رد نکنم. بیخیال دنیا نشستم روی صندلی فلزی گوشه‌ای از تکیه. گربه‌ای وسط نور آمد و خودش را لوس کرد. کش و قوس آمد. بدنش را لیس زد. سوسکی زیر پایش دوید. بالا و پایین پرید. به اندازه من از سوسک می‌ترسید و فرار کرد. وقت خوردن چای بود. حقیقتا باور نمی‌کردم ولی قدری سبک شده بودم. با خودم گفتم «یه چیزی میشه بالاخره». رسیدم. هنوز کم حوصله بودم. همکارم برایم حرف می‌زد. گفتم «نخندون انقد. حوصله ندارم الان. بعدا بیا بخندیم.» گفت: «خنده خوبه برات. مثل چای تکیه است.»

۱ نظر ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۴۴
ماهے !!

ساعت چهار و خرده‌ای امروز وقتی همه‌ی هیئات‌ رفته بودند و خیابان خلوت بود حضرت زینب سلام الله علیها از توی گودال به بیرون می‌آید. با چادر خونی و خاکی و کمر خمر شده از اندوه. 

۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۵۹
ماهے !!

تصمیم گرفته‌بودم امروز برخلاف سال‌های گذشته هیئات جدید را امتحان کنم. ظهر قرار بود با دوستی هیئت صنف لباس‌فروش‌ها باشیم. خواب مانده بود. میان راه از پیرزنی که لنگ‌لنگان می‌رفت آدرس را پرسیدم گفت با هم برویم. ساعت ۱۱:۳۰ رسیدیم. ۱۱ در را بسته‌بودند. حاج علی انسانی می‌خواند. اذان گفتند و نماز خواندیم. پیرزن گفت نهار به ما بیرونی‌ها نمی‌رسد. فکر نهار نبودم. معده‌ام سوخت. گفتم می‌روم خانه. 

پیرزنی با عینک به شدت ته استکانی، بدون دندان‌های بالایی و یکی درمیان پایینی، با موهای عنابی و روسری کج و معوج و شلوار پشمین که سرپاچه‌هایش را برگردانده بود بالا و اگر کسی کمی به کیسه‌های کنارش می‌خورد داد می‌زد «دست نزن» ناگهان شروع کرد به حرف زدن. گفت قدیم یک نفر، ده نفر را نان می‌داد آخ نمی‌گفت. حالا سر سفره‌ای که از خودشان نیست هم راه نمی‌دهند و در را می‌بندند. بلند و قطعه قطعه می‌گفت. همه گوش می‌دادند. این حرف‌ها را زنی می‌زد که وقتی پسر پنجاه ساله‌اش آمد که دستش را بگیرد ببرد با داد و‌ فریاد شروع کرد خندین و گریه کردن توأمان. همه با تعجب نگاه می‌کردند که یعنی آن حرف‌ها چطور از دهان این پیرزن درآمده؟  

خانم مسن کناری‌ام که با هم وارد شده بودیم همین‌طور که به من تکیه داده‌بود گفت برویم کمی پایین‌تر «حسینیه دلریش». ساعت ۱:۳۰ بود. گفتم تمام شده حتما. گفت روزی‌ات این‌جا نباشد جای دیگری هست. برویم. روزیمان با «دلریش» بود. با چشم‌هایی که برق می‌زد از این‌که پایه‌ای پیدا کرده، گفت برویم چیذر؟ گفتم شرمنده! 

 

۰ نظر ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۳۹
ماهے !!

خودمونیما به عمقش که فکر می‌کنم چجوری این‌همه سال با این شدت مردم زیادی اینطور عزاداری می‌کنن برای یک واقعه بعد از ۱۴۰۰ سال حقیقتا چیز عجیبیه. اون‌قدر عجیب که در مخیله‌م نمی‌گنجه! عزیزترین فرد آدم هم فوت می‌کنه نهایتا تا ۴۰ روز گریه و زاری شدت داره.. سه چهار سال بعدش که بماند. روزهای بزرگی رو می‌گذرونیم.  دوست دارم در بی‌کرانه‌های وجود امام حسین‌علیه‌السلام غرق بشم. اهل بیت درعین این‌که عرشین زمینی هم هستن پس نشدنی نیست. حضرت امیر اگرچه عرشی بود ولی، ابوتراب هم بود. حیف که من کجا و ساحت مقدس اهل بیت کجا..

۱ نظر ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۳۰
ماهے !!

حتی روضه‌ی صبحگاهی حسینیه حق‌شناس هم نتوانست خواب از سرم بپراند. هر سخنرانی که در هرجا حرف می‌زند انگار کن قرص خواب می‌خوراند. حتی پناهیان با تن صدای بالا و پایینش. معضلی شده‌.

۳ نظر ۱۵ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۵۹
ماهے !!

آن وقت‌هایی که هنوز در گوگل جلوی اسم مداحی‌ها، شورها و روضه‌ها نمی‌نوشتند (جدید) و ما آخرین‌ها را از پاساژ مهستان متوجه می‌شدیم؛ وقت‌هایی که کنار تصویری‌ها می‌نوشتند «گنجینه‌ی معرفت» و علیمی و سیدجواد ذاکر که می‌خواند: «اگه دیوونه ندیده‌ای به ما میگن دیوونه اگه دیوونه شنیده‌ای به ما می‌گن دیوونه» بیشتر روی بورس بودند، با مفهوم جدیدی از عزاداری آشنا شده‌ بودم. وقتی‌که چهچهه‌های مداح جدیدی به اسم حسین سیب‌سرخی سر زبان‌ها افتاده بود و من از صدای گرفته‌ی هلالی فراری بودم و حدادیان زیاد گوش نمی‌دادم، خلج را ترجیح می‌دادم. حاج حسن خلج مردانه می‌خوانْد، سنتی می‌خوانْد. هنوز هم همین‌طور است. آدم از خواندن اتوکشیده و تر و تمیزش احساس خوب می‌گیرد، نه اضطراب. امیدوارم همیشه همین‌طور بماند. 

۱ نظر ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۳۸
ماهے !!

شب‌ها سر راه با تمام خستگی‌ام دلم نمی آید هیئت جمع و جورمان را نروم. اگر یک بالشت بدهند حاضرم همان جا استراحت کنم. نمی‌دانم چه چیزی بیدار نگهم می‌دارد. سخنرانی که روحانی نیست و خوب صحبت می‌کند و گاهی هم می‌زند به جاده خاکی. مثلا هر شب یادآوری می‌کند که آخرِ سال 38 به دنیا آمده و نگاه به ظاهرش نکنیم. موهایش رنگ است تا جوان‌تر نشان بدهد؛ که در شانزده سالگی دو بار دستگیر شده و به انقلاب که خورده از اعدام حتمی ساواک نجات پیدا کرده‌است؛ یا مداح‌های احتمالا بی‌فالوورمان از پیر و جوان که فریاد نمی‌زنند، هیجانی نمی‌شوند و ترتیب خواندنشان را اهالی همیشگی هیات از برند. همان‌هایی که بعد از میان‌داری مظلوووم حسین.. غریییب حسین.. تکرار یا ابی‌عبدالله با آن لحن خاص، به تک‌بیتی می‌رسند که حالا امضای هیات ماست و نشان از آخر مجلس. بله من شب‌ها به هیات شکسته‌ای با حضور افتخاری خانواده‌های شهدای محل می‌روم وقت‌هایی که هیات نزدیکترش به خاطر غذای چرب و پر و پیمانش همیشه شلوغ‌تر از این حسینه‌ی ساده است.

امشب اما چیز دیگری بیدار نگهم می‌داشت. صدای چیپس خوردن کودکی که دیوانه‌وار به ورقه‌های چیپس کچاپش کنار گوش من گاز می‌زد..

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۹
ماهے !!

سوار تاکسی شدم. همیشه اولِ راه کرایه را حساب می کنم. جنگ اول بِه از غرولند و نارضایتی آخر. دلیل دیگرم هم این است اگر پول خرد لازم داشته باشد کارش راه بیفتد. راه همیشگی بود و کرایه مشخص. راننده پانصد تومان اضافی تر می خواست. ندادم. ترمز زد. پیاده شدم. دو ثانیه بعد سوار تاکسی دیگری بودم که نذر داشت امروز کرایه نگیرد. گفت کارگر است. این دومین باری بود که سوار ماشینی می شدم که به عشق ائمه مسافر جا به جا می کرد.

به قول آقای فاطمی نیا «اینا از اسراااره آقاجان اسرار»

۲ نظر ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۲۵
ماهے !!

وقتی خداوند دنبال کسی بود که میزان عشق او به خودش را بسنجد، پرسید آن کیست که حریف آزمون من شود و بگوید: «ای قدح‌پیما درآ، هویی بزن/ گوی چوگانت سرم، گویی بزن» سرور مست‌ها دستش را بالا برد و «چون به‌موقع ‌ساقی‌اش‌ درخواست ‌کرد/ پیر می‌خواران زِ جا قد راست کرد/ زینت‌افزای بساط نشأتین/ سرور و سر خیل مخموران حسین/ گفت آن‌کس را کـه می‌جویی منم/ باده‌خواری را کـه می‌گویی منم». خدا اما، به رسم راستی‌آزمایی عشق شرط‌هایی گذاشت. «شرط‌هایش را یکایک گوش کرد، ساغر مِی را تمامی نـــــوش کرد». بعد رو کرد به خدا «بـاز گفت از این شـراب خـوش‌گوار/ دیگرت گر هست یک سـاغر بیـار..»* و این معنی «معلّی» است. معلّی در زبان عرب آن قماربازی است که هرچه داشته در قمار عشق باخته و دوباره و دوباره می‌خواهد قمار را ادامه دهد. به قول شیخ بهائی، در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟

«ظهور العشق الاعلی» از القاب امام حسین علیه السلام است. او تنها کسی‌ست که اعلای عشق را به ظهور رساند. کربلا را معلّی کرد و «ثارالله» شد. ثار الله خون خدا نیست. خون بهای او، خداست. در حدیث قدسی آمده:

«من طلبنی وجدنی/ و من وجدنی عرفنی/ و من عرفنی احبنی/ و من احبنی عشقنی/ و من عشقنی عشقه/ و من عشقه قتله/ و من قتله فعلی دیته/ و من علی دیته فانا دیته»

«هر کس مرا طلب کند، مرا می یابد و هر که مرا بیابد، مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست بدارد، عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود، عاشقش می شوم و هر کس را که عاشقش بشم، او را می کشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیه او هستم.»

* عمان سامانی

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۸ ، ۲۱:۵۹
ماهے !!

بسم رب الحسین (علیه السلام)

کسی چه میدانست که قرار است امشب بشود روضه ی تمام عیار؟ جز پدر، که از همان اول به علی ِ اکبرش میگوید:

سر راهت دم آن خیمه کمی راه برو..

راه برو بابا جان.. راه برو قد و بالایت را خوب تماشا کنم.. پسر بزرگ کرده ام که بشود پهلوان، که بشود عصای پیری ام .. خسته که شدم، دلتنگ پدربزرگت که شدم نگات کنم یاد پیامبر بیفتم، حرف بزنی یاد پیامبر بیفتم، اخلاقت را ببینم یاد او بیفتم.. ولی حالا ..

خدا نسل تو را قطع کند عمر سعد که نسل مرا از این فرزند قطع کردی..

علیِ اکبر به میدان که رفت همه از مقابلش فرار میکردند، حمید بن مسلم راوی حدیث می گفت: کنار مردی بودم. او ناراحت شد، گفت: قسم می خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت و گذاشت لعنت خدا بر او باد..

علیِ اکبر که آمد نزدیک این نامرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی آنچنان به علیِ اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمی توانست تعادل خود را حفظ کند..


فاحتمله الفرس الی عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم ا ر ب ا، ا ر ب ا ..


و در باد پریشان شد مویش..


آه..

"چیده ام روی عبا هستی خود را، دنیا .. "


چطور تاب آوردی ارباب .. که روضه ی علی اکبرت جان را از بدن آدمی جدا می کند..

۵ نظر ۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۷:۲۲
ماهے !!

بسم رب الح س ی ن(علیه السلام)

تلویزیون را روشن می کنم، زیر تصویر نوشته: "300 کیلومتر تا نجف - ارتباط مستقیم".

بغضی توی گلویم راه نفسم را می گیرد که تلاش برای بالا بردن مقاومتم بی فایده می ماند و یک لحظه جریان عبوری از چشم هایم به بی نهایت می رسد. همین طور سرکج و زانو در بغل، زل می زنم به این همه عاشق! پیاده می رفتند نجف بعد هم کربلا... .

بعد به جای این که توی سرم فکر کنم، توی دلم فکر میکنم که: " آقاجونم! مگه بدا دل ندارن؟! دلم تنگ شده برای حرمت... ، "شاید" فرق کردم این دفعه! "

بی خبر از آن که...

عاشقی با اگر و "شاید" و امّا...

نشود...

همین!

۱۸ نظر ۱۱ آذر ۹۳ ، ۱۹:۱۰
ماهے !!

اول و آخر... یار

کربلا نرفته بود، ولی شده بود یک وقت هایی که توی حیاط  ایستاده یا توی خانه نشسته، دستش را به نشانه ی احترام بگذارد روی سینه اش و بگوید:"السلام علیک یا ابا عبدالله... ". بعد تو انگار می کردی که جلوی ضریح ایستاده... .

+ photo by mahi !

همین!

۳ نظر ۳۰ آبان ۹۳ ، ۱۹:۰۹
ماهے !!

بسم رب الح س ی ن (علیه السلام)

رادیو معارف گوش می دادم. حاج آقای "ملا نوری" نامی در حال سخنرانی برای غم سید الساجدین بودند که سخنانشان را جالب یافتم و سوالی که همیشه درذهن داشتم را پر رنگ تر کردند. سخن ایشان را به مضمون در اینجا نقل می کنم شاید برای شما هم جالب باشد:

یک زمانی از معاویه پرسیدند چرا یزید را انتخاب کردی؟ گفت خلافت یزید از قضای الهی بود!!

عبید الله بن زیاد همین حرف را در مقابل امام سجاد(علیه السلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) زد و گفت دیدید خدا ما رو پیروز کرد؟ (قضای الهی بود!) .. امام فرمودند :

من برادری به اسم "علی" داشتم که مردم کشتند، پدرم را مردم کشتند خدا نکشت...

قضا و قدر به منزله ی روح و جسم می باشد ( که منظور ایشان را دقیق متوجه نشدم که خب به چه معنا در این جا؟!)

و در ادامه ی روایت سخنان امام را ادامه دادند که : ظالم ترین مردم کسی است که ظلم ظالم را عدل بداند و عدل را ظلم!**


حال سوال بنده این است که خدایی که برگی به اذن او نمی افتد چطور ممکن است شهادت سید الشهداء جز قضا و قدر نباشد؟ و ای کاش، ای کاش منبع این روایت را هم ایشان بیان می داشتند...


*شاعر حضور یافته در رادیو معارف حامد اهوَر

**برنامه ی زینت عابدان ویژه شب شهادت امام سجاد (علیه السلام)... رادیو معارف... 19:15


+ این نوا را هم در همان برنامه شنیدم (+) فوق العادست....

همین!


۸ نظر ۲۷ آبان ۹۳ ، ۲۱:۴۵
ماهے !!

بسم رب الح س ی ن (علیه السلام)

توی این محرّمی که کلی روضه گوش دادیمُ خواندیم،  دو تا اصطلاح شنیدم که وقتی عمیقا به آن فکر کردم، دلم واقعا به درد آمد. 

اعراب برای هر حالت و لحظه ای اصطلاح دارند، مثلا ماهی ای که از آب دور افتاده باشد، در لحظه ی اول جست و خیز زیادی دارد و اگر آب به او برسانند زنده می ماند. کمی که بگذرد هر چند وقت یک بار خود را تکانی می دهد و تلاش می کند به آب برسد، باز آرام می شود و دوباره جست و خیز می کند. در این لحظه هم اگر آب به او برسد زنده می ماند. لحظه های بعد که دیگر از یافتن آب نا امید است و تنها هر از چند گاهی بی رمق دهانش را آرام باز و بسته می کند... خیلی آرام و بی حال... . این لحظه ها، لحظه های آخر اوست یعنی چه به او آب برسد چه نرسد فایده ای ندارد... به این لحظه ی آخر "تَلَظّی" می گویند. خیال کن ماهی بیرون از آب را... تلظی یعنی علیِ اصغر(علیه السلام)*.

یا مثلا گنجشکی را فرض کن که زیر باران شدیدی مانده باشد برایش سه حالت  ایجاد می شود. من که حالاتش را ندیده بودم از کسی پرسیدم، شنیدم که اول خودش را جمع می کند بعد می لرزد و آرام آرام قدم بر می دارد. این را اعراب می گویند "گنجشک باران دیده".  خیال کن گنجشک زیر باران را... گنجشک باران دیده یعنی حضرت زینب(سلام الله علیها)**.

+ photo by mahi !

*امام حسین(علیه السلام) وقتی علی اصغر (علیه السلام) را روی دست گرفته بودند فرمودند: یا قوم ام لم ترحمونی فرحموا.هذا الطفل الصغیر اما ترونه کیف یتلظی عطشانا؟ ... نمی بینید که این کودک از تشنگی چگونه دهان خود را باز و بسته می کند؟

** این را در روز عاشورا  از فرزندِ شیخ حسین انصاریان شنیدم. که دقیقا همان حالات بود.

همین!

۱۰ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۲۰:۰۷
ماهے !!
بسم رب الح س ی ن (علیه السلام)

امروز حسین(علیه السلام) ...
                                          ح س ی ن (علیه السلام)
                                                                               می شود...
تشنه، گرسنه...
ذوالجناح با یال خونین خبر داد...

+ در روضه ی ارباب جا دارد آدم جان بدهد........ 
+ در این روز خوردن و آشامیدن، بخصوص از غذاهای لذیذ، نامناسب است...*
التماس دعا

منابع تاریخی:*توضیح المقاصد: ص3

                          مسارالشیعه: ص25.

همین!

۸ نظر ۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۰:۳۱
ماهے !!
بسم رب الح س ی ن (علیه السلام)
+ photo by mahi !
و لعن الله ابن مرجانه و عمر پسرِ سعد را
که خوشحال بودند از کثرت سپاهشان...*
شمر، به خیالش امان نامه اش را قبول می کنند!
از طرف امیرشان می گفت امان نامه برای این باشد که به خاطر حسین(علیه السلام) خودتان را به کشتن ندهید!!
هُم لا یفقهون!
عموی مان عباس(علیه السلام) فرمود:
"لعنت خدا بر تو و بر امیرِ تو (و بر امان تو) باد...
ما را امان نامه می دهید در حالی که پسرِ رسولِ خدا در امان نباشد؟!" **
به گمانم ابرها هم برای مظلومیت پسرِ رسول خدا دلشان گریه می خواست... مثلِ منِ الآن...

امروز عمو... سه بخش دارد...

...دست... بدن... دست...

و الله ان قطعتموا یمینی‏ انی احامی ابدا عن دینی‏...

پ.ن : شنیدنی : (+)

منابع تاریخی:*کافی: ج 4، ص 147

                     **از مدینه تا مدینه: ص 381-382

همین!

۶ نظر ۱۲ آبان ۹۳ ، ۱۱:۲۰
ماهے !!
بسم رب الح س ی ن (علیه السلام)

آب... نایاب...شد...*

همه ی لذت یک پدر به این است که قد و بالای جوانش را ببیند برای همین زمانی که حضرت علی اکبر(علیه السلام) اذن میدان می گیرند ، پدر از ایشان می خواهد که

سر راهت دم آن خیمه کمی راه برو...

حالا شما حسابش را بکنید، زمانی که حضرت ارباب بالای سر جوانش بود عمه ی سادات کنارشان رفت تا او را با خود ببرند حسین بن علی (علیه السلام) فرمود زینب من زیر شانه هایش را می گیرم، شما هم پاهایش را، اما همین که قصد بلند کردن بدن را کردند دیدند نمی شود بدن را بلند کرد. امام حسین (علیه السلام) عبای خود را گشودند تا بدن "اِرباً اِربا" را داخل آن بگذارند... **

خواهم که بوسه ات زنم،اما نمی شود
جایی برای بوسه که پیدا نمی‌شود

ای پاره‌پاره‌تر ز دلِ پاره پاره‌ام
گفتم بغل کنم بدنت را .. نمی‌شود

امروز وقتی حسین بن علی(علیه السلام)
پسرَش، علیِ اکبرَش، جانَش را به میدان می فرستد،
می پرسد که علیِ اکبرَم، مرگ را چگونه می بینی؟!
می شنود: "بابا جان مرگ در راه شما عشق است برای من..."

+ جوانان بنی هاشم بیایید...
+باید کفن به وسعت یک دشت آورم/در یک کفن که پیکر تو جا نمی‌شود
+زخم قلب پدر از جسم پسر بدتر بود/ اِرباً اِربا دلِ بابای علی اکبر بود...
+ روضه ی علی اکبر(علیه السلام) بسی جگر سوز است...
+ شنیدنی : (+)

منبع تاریخی:*قلائد النحور: ج محرم و صفر، ص 81

               **کتاب گودال سرخ

همین!

۲ نظر ۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۴:۰۶
ماهے !!
بسم رب الح س ی ن (علیه السلام)

عمرِ سعد
آمد که ملاقات و گفتگو کند با شما
ابن زیاد ماجرا را شنید
دستور منع آب داد...*
آب فرات منع شد**
گهواره ای دیگر نجنبید.. آه .. دل رباب.. قدم های رفت و برگشت ارباب..

+نفس سوختگان دود شده..

منابع تاریخی:*قلائد النحور: ج محرم و صفر، ص 63

                     ** فیض الاسلام، ص 146

همین!

۴ نظر ۱۰ آبان ۹۳ ، ۱۲:۵۳
ماهے !!
بسم رب الح س ی ن (علیه السلام)
جمع شده اند کنار فرات با طبل و دهل!
سه هزار مرد خونریز...
در اصل
با عزت ترین افراد روی زمین را
محاصره کرده بودند!
آری اولین محاصره از این جا آغاز شد..
دستورش را عمرِ سعد(لعنت الله علیه)  صادر کرده بود!*

حضرت قاسم(علیه السلام)
چشید طعمِ شیرین تر از عسل را
از دستِ
تلخ ترینِ مردمان...

*منبع تاریخی: از مدینه تا مدینه، ص360 

همین!

۶ نظر ۰۹ آبان ۹۳ ، ۱۰:۱۲
ماهے !!