پنجره ی خیال!
دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۴۵ ق.ظ
اول و آخر...یار
من حتی به اندازه ی این صدای ممتد زنگ آیفن هم زنده نیستم!
دوست داشتم پنجره ی خیالم را باز کنم و دست در آسمان افکارم ببرم و یادی که بادبادک شده را بگیرم بیاورمش پایین یا شاید بهتر بود برای تلویزیون فکرم یک کنترل تهیه کنم... .
باید بپرم...
پرشی به وسعت قرن!
پ.ن1: حواسم را به تو میسپارم ... حواست هست چند وقت است مرا نطلبیده ای؟ ...حواسم هست 3 سالی میشود به گمانم...یا انیس النفوس..پ.ن2: فقط خدا (+)
همین!
۹۲/۰۳/۱۳