حتی روضهی صبحگاهی حسینیه حقشناس هم نتوانست خواب از سرم بپراند. هر سخنرانی که در هرجا حرف میزند انگار کن قرص خواب میخوراند. حتی پناهیان با تن صدای بالا و پایینش. معضلی شده.
حتی روضهی صبحگاهی حسینیه حقشناس هم نتوانست خواب از سرم بپراند. هر سخنرانی که در هرجا حرف میزند انگار کن قرص خواب میخوراند. حتی پناهیان با تن صدای بالا و پایینش. معضلی شده.
آن وقتهایی که هنوز در گوگل جلوی اسم مداحیها، شورها و روضهها نمینوشتند (جدید) و ما آخرینها را از پاساژ مهستان متوجه میشدیم؛ وقتهایی که کنار تصویریها مینوشتند «گنجینهی معرفت» و علیمی و سیدجواد ذاکر که میخواند: «اگه دیوونه ندیدهای به ما میگن دیوونه اگه دیوونه شنیدهای به ما میگن دیوونه» بیشتر روی بورس بودند، با مفهوم جدیدی از عزاداری آشنا شده بودم. وقتیکه چهچهههای مداح جدیدی به اسم حسین سیبسرخی سر زبانها افتاده بود و من از صدای گرفتهی هلالی فراری بودم و حدادیان زیاد گوش نمیدادم، خلج را ترجیح میدادم. حاج حسن خلج مردانه میخوانْد، سنتی میخوانْد. هنوز هم همینطور است. آدم از خواندن اتوکشیده و تر و تمیزش احساس خوب میگیرد، نه اضطراب. امیدوارم همیشه همینطور بماند.
بسم رب الحسین (علیه السلام)
کسی چه میدانست که قرار است امشب بشود روضه ی تمام عیار؟ جز پدر، که از همان اول به علی ِ اکبرش میگوید:
سر راهت دم آن خیمه کمی راه برو..
راه برو بابا جان.. راه برو قد و بالایت را خوب تماشا کنم.. پسر بزرگ کرده ام که بشود پهلوان، که بشود عصای پیری ام .. خسته که شدم، دلتنگ پدربزرگت که شدم نگات کنم یاد پیامبر بیفتم، حرف بزنی یاد پیامبر بیفتم، اخلاقت را ببینم یاد او بیفتم.. ولی حالا ..
خدا نسل تو را قطع کند عمر سعد که نسل مرا از این فرزند قطع کردی..
علیِ اکبر به میدان که رفت همه از مقابلش فرار میکردند، حمید بن مسلم راوی حدیث می گفت: کنار مردی بودم. او ناراحت شد، گفت: قسم می خورم
اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت و گذاشت لعنت خدا بر او باد..
علیِ اکبر که آمد نزدیک این نامرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی آنچنان به علیِ اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمی توانست تعادل خود را حفظ کند..
فاحتمله الفرس الی عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم ا ر ب ا، ا ر ب ا ..
و در باد پریشان شد مویش..
آه..
"چیده ام روی عبا هستی خود را، دنیا .. "
چطور تاب آوردی ارباب .. که روضه ی علی اکبرت جان را از بدن آدمی جدا می کند..
بسم رب الح س ی ن (علیه السلام)
راهنمایی بودم. بغل دستی خوبی هم داشتم ولی همیشه موقع درس جواب دادن هول می کرد. یک بار قبل از این که معلم عربیِ مان از او سوالی بپرسد، به گریه افتاد. راستش درسش را هم نخوانده بود. معلممان مثالی زد به این مضمون که:"چرا مثل این زنایی که توی روضه ها هنوز مداح نخونده گریه می کنی؟ دیدین بچه ها ؟ اصلا مداح داره یه چیز دیگه می گه، طرف "های های" می زنه زیر گریه ! خب خانم صبر کن گوش کن ببین روضه خون چی میگه!" بچه ها هم همه زدن زیر خنده!
تمام محرم های این چند سال این داستان توی ذهنم بود. آن سال ها خیلی هم دقت می کردم که، ظاهرا معلممان راست می گفت.
ولی راستش را بگویم این شب ها توی هیئت خیلی خوب فهمیده ام که دلی که گرفته باشد، دلی که شکسته باشد، کاری ندارد که مداح چه می گوید، کافی ست او دم بگیرد و ما بفهمیم که چه مأمنی آمده ایم و شروع کنیم به زار زدن، بلکه م دست نوازش و آرامشی بر سر این کمترین بکشند . که الحق چه خوب استخوان سبکمان می کنند بعد هر روضه...
آقا جان ما هول کرده ایم، درس های مان راهم خوب نخوانده ایم... اما... تو بکش خط به خطای همه ی ما...
همین!
منابع تاریخی:*توضیح المقاصد: ص3
مسارالشیعه: ص25.
همین!
امروز عمو... سه بخش دارد...
...دست... بدن... دست...
و الله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی...
پ.ن : شنیدنی : (+)
منابع تاریخی:*کافی: ج 4، ص 147
**از مدینه تا مدینه: ص 381-382
همین!
منبع تاریخی:*قلائد النحور: ج محرم و صفر، ص 81
**کتاب گودال سرخ
همین!
*منبع تاریخی: از مدینه تا مدینه، ص360
همین!
بسم ربّ الح س ی ن (علیه السلام)
فردا وقتی حبیب را می فرستی به قبیله ی اسد برای یاری خواستن
قبول می کنند که بیایند...
ولی
عمر سعد از جاسوسان می شنود
عده ای را دوان دوان می فرستد که مانعشان شود...
اسدیان درگیر می شوند
شهید و زخمی هم...
بقیه شان هم فرار...*
خدا نیاورد فردایی را که بخواهم فرار کنم...*منبع تاریخی: الوقایع و الحوادث: ج 2، ص 149
همین!
بسم ربّ الح س ی ن (علیه السلام)
نامه نوشتی برای اهل کوفه...
قاصِدَت (قیسِ بن مسهر صیداوی) را مأمورین بین راهی گرفته بودند...
بر ضدّ یزید و ابن زیاد، سخن گفته بود...
سخن گفته بود و شهیدش کردند... *
عمربن سعد برای قتلَت وارد کربلا شد...
خیمه بر افروخت...
لشگرگاه ساخت، با 6 یا 9 هزار سوار...
برای قتلِ تو...
قتل ِ پسر ِ فاطمه (سلام الله علیها)...**
+با دست کوچک آمده، اما بزرگی ها کند/ با دست های کوچکش بس عقده ها را وا کند.... یا رقیه (سلام الله علیها)
منابع تاریخی:*قلائد النحور: ج محرم و صفر، ص 41
** قلائد النحور: ج محرم و صفر، ص 40
همین!
بسم ربّ الح س ی ن (علیه السلام)
حسین (علیه السلام)
در راهِ کربلا، در قصر بنی قاتل
از عبید الله بن حرّ جعفی
به یاری دعوت نمود...
عبیدالله اجابت نکرد
بعدا پشیمان شد... *
مهدی (عجله الله تعالی) دارد من را دعوت می کند...
حواسم هست؟!
*منبع تاریخی: ارشاد: جلد 2، صفحه 81
همین!
بسم ربّ الح س ی ن (علیه السلام)
نه نوشتنم می آید نه حرف زدنم نه هیچ کار دیگر!
حالم مثل همین آسمانی که عین سیل می بارید خراب است، خراب!
دلم را باید ببرم تعمیرگاه... محرّم زمان خوبی ست برای تعمیر دل... حس خوبی دارم... یک جور نور امیدی ته دلم هست که حالش خوب می شود! یعنی به تعمیر کار دلم آنقدر مطمئن هستم که ناسالم بر نمیگرداند مرا...
رویم را زمین نینداز آقا...
پ.ن: نوای وبلاگم را دوست دارم حسابی...( +)
همین!