کاری که در دو پست قبل اشاره کردهبودم به مشکل برخورده بود و من عمیقا ناراحت نشده بودم، امروز مشکلش حل شد. منتهی با این تفاوت که به جهت ظاهر شاید معنای حل شدن ندهد. بعد از یک فاصله از مقطع قبلی در یکی از دانشگاههای سراسری تهران، ارشد قبول شدم. وقتی گفتند به حد نصاب ممکن است نرسد، آب یخ ریختن روی سرم. در قدم اول ناراحت شدم که یک سال دیگر باید وقت بگذرانم. فکر نمیکردم نظام آموزشیمان آنقدرها بیقانون باشد که حتی برای یکنفر هم کلاس تشکیل ندهند. در قدم دوم خوشحال شدم چون با دانشگاه ارتباط برقرار نمیکردم. اگرچه از رشته بدم نمیآمد، دانشگاه ولی جو سنگینی داشت و حال خوبی دریافت نمیکردم. تغییر رشتهای بودم و فرصتی میدیدم تا دوباره یکسال دیگر وقت بگذارم شاید برای رشتهی خودم یا چیزهای دیگری. ارشد برایم حکم مطالعات کتابهایی را دارد که علاقه دارم البته به صورت اصولی و بودن در جو پژوهشیاش. خیلی به جنبه مدرکیاش نگاه نمیکنم. بههرحال امروز که رفتم مدارکی که موقع ثبتنام تحویل داده بودم را پس بگیرم، انگار بار سنگینی از روی دوشم برداشتند. خدا را شکر.. هر چه پیش آید خوش آید.. هزار بادهی ناخورده در رگ تاک است...