چون گزیدی پیر، نازک دل نباش/ همچو موسی زیر حکم خضر رو
همیشه فکر میکردم به تنهایی میتوانم از پس هرکاری که شروع میکنم بربیایم. بدون مرشد، بدون راهبر، بدون هر کسی که راه را نشان دهد. میگفتم شخصا تجربه میکنم تا منت کسی هم بالای سرم نباشد. اگر زمین خوردم دستم را به زانوانم میگیرم و یاعلی گویان بلند میشوم. مدتیاست اما متوجه شدم، نه! از یک جایی به بعد فقط در حال در جا زدنم. امروز هم مطمئن شدم «موسی هم باشی، خضری بایدت». این جمله چندین سال است که در سرم تکرار میشود. ما که معلوم نیست چه کسی هستیم، حکما احتیاج به کسی داریم که مستقیم کمکمان کند. وقتهایی که یک آدمی بدون اینکه شخص نویسنده را قضاوت کند و مثل یک پزشک، حنجرهی متنم را معاینه کند تا چرک نداشته باشد یا اگر هم دارد با چه چیزی رفع میشود و نسخهی حکیمانه بپیچد. حقیقتا غصهی آن سالهایی را میخورم که سر خود کارم را پیش میبردم. مثل امروز که دو ساعت تمام، سر متنم وقت گذاشته شد.
میدانم که قطعا خدا باید چنین آدمهایی را سر راهمان بگذارد. یک مربی که یاد بدهد با اعتماد بهنفس کارترا ادامه بدهی و آن کارهایت را نهتنها تشویق کند، که حمایت هم بکند. هزینهی دومی را هر مربیای نمیدهد. چرا که اعتبار چندین ساله خودش را به میان میگذارد.
+ قصد دارم این جا هر روز بنویسم.
مربی خوب همهی اون چیزیه که آدم لازم داره