اوّل رَمَضانِ 1434...
اول و آخر...یار
این صدایی که می شنوی صدایِ در زدنِ مهمانانِ دعوت شده ی توست... .
این ها می خواهند طعمِ تلخ کامِ زندگیشان را با سفره ی تو شیرین کنند... .
عظمتت را جلال!
مهمانِ بدونِ لباسِ مهمانی، می پذیری؟!
ماهیِ تُنگِ دلم توی تور دنیایی گرفتار نشود الهی!
کمکم کن که تیک تاکِ این قلب را رو به راه تو تنظیم کنم، تا رو به راه شوم!
وقتی آرامم که رو به راه تو هستم!
که رو به ذکر و ماه تو هستم!
صدای پای ماه می آید...
سلام !
عکس نوشت: دلم خیلی هوای سنّ و زمان و این مکان را دارد... تابستان 87...
پ.ن1 : در یک چنین روزی (اول رمضان) چشم به جهان گشودیم که ای کاش... حیف که ناشکری می شود. عظمتت را شکر... التماس دعا از اولین سحر و افطار، تا آخرینَش...
پ.ن2 : یادش بخیر (اینجا)
پ.ن3 : فقیر اگر نیستی یا خدایی، یا نیستی... خدا که نیستی؛ پس نیستی! یعنی، جز فقیر نیستی! (علی اکبر بقائی)
همین!
+ روح و جانت سرشار از عطر حضور خدا .. :) ..