الفکر یَجُرّ الفکر!!
يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۰ ب.ظ
اول و آخر... یار
گاهی فکر میکنم، که چقدر فکر میکنم!
مثلا به وقت هایی فکر می کنم که سر کلاس استاد دارد مسئله حل می کند و بعد از این که تخته را پاک می کند، تازه به خودم می آیم که به اندازه ی زمان نوشتن حل مسئله روی تخته و پاک کردن آن در حال فکر کردن بوده ام!
باز فکر میکنم که به چه فکر می کرده ام، یک فلاش بک می زنم و ذهنم را حلاجی می کنم (در حالی که این بار با چشمانم نوشته های استاد را پی گیری میکنم). اخم هایم را هم در هم می کنم که استاد اگر متوجه نبودِ حضورِ روحی من در کلاس شد، جرئت نکند حرفی بزند. علاوه بر موضوعِ فکر، یک چیز های جدیدی هم دست گیرم می شود!!
یادم می آید یک بار در مرحله ی دوم (پی گیری نوشته های استاد) بودم که گفتم شروع کنم به رو نویسی از تخته، اصلا نمی دانستم چه چیزی را کپی می کنم، خب به آن چیزی که فکر می کردم و الآن نمی دانم چه بوده حتما مهم تر از درس بوده!!!
فقط می نوشتم به امید اینکه:"جزوم کامل باشه، می رم خونه می خونم!!!"
همین طور که می نوشتم یک قسمتی خیلی بد نوشته شده بود، برای خالی نبودن عریضه پرسیدم: "ببخشید استاد، خط دوم آخر خط، کلا قسمت بعد مساوی چی نوشتید؟!"
یک نگاهی به تخته انداخت:"عه! بله.. اشتباه نوشتم، آفرین! هیچ کسی حواسش نبود آ، اسمت چی بود؟ یه مثبت برات بذارم..."
من:"هوم؟!! من فقط..."
تازه به خودم آمدم که خیلی حواسم بوده!!!
و تازه تر به این هم فکر می کنم که فکر، فکر می آورد...
برای اثباتش همین حالا...
کمی فکر کن...
خب به چه فکر میکردم؟!
همین!
مثلا به وقت هایی فکر می کنم که سر کلاس استاد دارد مسئله حل می کند و بعد از این که تخته را پاک می کند، تازه به خودم می آیم که به اندازه ی زمان نوشتن حل مسئله روی تخته و پاک کردن آن در حال فکر کردن بوده ام!
باز فکر میکنم که به چه فکر می کرده ام، یک فلاش بک می زنم و ذهنم را حلاجی می کنم (در حالی که این بار با چشمانم نوشته های استاد را پی گیری میکنم). اخم هایم را هم در هم می کنم که استاد اگر متوجه نبودِ حضورِ روحی من در کلاس شد، جرئت نکند حرفی بزند. علاوه بر موضوعِ فکر، یک چیز های جدیدی هم دست گیرم می شود!!
یادم می آید یک بار در مرحله ی دوم (پی گیری نوشته های استاد) بودم که گفتم شروع کنم به رو نویسی از تخته، اصلا نمی دانستم چه چیزی را کپی می کنم، خب به آن چیزی که فکر می کردم و الآن نمی دانم چه بوده حتما مهم تر از درس بوده!!!
فقط می نوشتم به امید اینکه:"جزوم کامل باشه، می رم خونه می خونم!!!"
همین طور که می نوشتم یک قسمتی خیلی بد نوشته شده بود، برای خالی نبودن عریضه پرسیدم: "ببخشید استاد، خط دوم آخر خط، کلا قسمت بعد مساوی چی نوشتید؟!"
یک نگاهی به تخته انداخت:"عه! بله.. اشتباه نوشتم، آفرین! هیچ کسی حواسش نبود آ، اسمت چی بود؟ یه مثبت برات بذارم..."
من:"هوم؟!! من فقط..."
تازه به خودم آمدم که خیلی حواسم بوده!!!
و تازه تر به این هم فکر می کنم که فکر، فکر می آورد...
برای اثباتش همین حالا...
کمی فکر کن...
خب به چه فکر میکردم؟!
همین!
۹۲/۰۴/۰۹
<گل> ... !