یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فایل صوتی» ثبت شده است

اول و آخر... یار

به دنیا که آمدم، زار زار گریه می کردم ُ اطرافیان همه قربان صدقه ام می رفتند(یادش بخیر!). اصلا عجیب بود برایم، من گریه کنم و آن ها بخندند! فکرش را بکن یک مهمان برای بار اول آمده خانه تان، ضجه بزند و تو قاه قاه بخندی! زشت است اصلا!

فکر کنم متوجه کارشان شدند من را گذاشتند بغل یک نفرُ گفتند ایشان مادرت هستند! شبیه همان فرشته هایی بود که موقع خداحافظی از آن ور، برایم دست تکان می دادند؛ باورکن گریه ام هم برای دوری از آن ها بود... . توی چشمش نگاه کردمُ دیدم نه! واقعا مثل این که از همان فرشته هاست...

حالا نخند و کی بخند!

یک پشت چشمی هم با اخم برای پرستاران نازک کردم که پی به کارشان ببرند؛ این شد که با ترس از اتاق زدند بیرون... . راه طولانی را طی کرده و خیلی خسته بودم؛ فاصله ی دو تا دنیا بود. این بود که همان جایی که جا خوش کرده بودم یک چند روزی خوابیدم! هیچکس هیچ کاری به کارم نداشت! نه کسی می گفت: پاشو درس بخوان، درس نخوان! نه فلان کار را بکن، فلان کار را نکن! تازه کارهایم را هم می کردند!! همه حواسشان بیست و چهار ساعته به این قند عسل بود!!خلاصه روزگاری خوشی داشتیم!!

بعد هم چند نفر را نشانمان دادند و گفتند خانواده ات و این ها هم خاله و عمه و دایی و عمو هایت هستند، ما هم گفتیم ممنون! (جا دارد از خدا تشکر کنم که اینجا قوه ی اختیارم کار آمد نبود!! نظر به بیت : ما را به جبر هم شده سر به راه کن!/ خیری ندیده ایم از این اختیار ها! )

چند ماهی گذشت و روز ها و شب ها از پی یکدیگر چونان باد سحری می گذشتند و ما زبان باز کردیم درست و حسابی!

چند سال بعد هم سواد دارمان کردند و نوشتن آموختیم تا به الان که از اثرات همان سال ها ست که چنین نافُرم مینویسیم!

پ.ن: تیتر: جمله ی مامان "ماهی سیاه کوچولو" اثر صمد بهرنگی.
فایل pdfش (+)
اینم فایل صوتیش (+)
جفتش کوتاهه.
سیاسی ش نکنید ها، من کاری به سیاسی ش ندارم.

 همین!

۱۵ نظر ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۲۸
ماهے !!
اول و آخر...یار
باید روحم را ببرم پیش طبیب سنتی برای بادکش!!
تا منشاء درد را پیدا کنم...
و شاید
به حجامتش نیاز شود...

پ.ن1: شنیده ام در بادکشِ جسم، هر نقطه ای که درد بیشتری داشته باشد، مکان بیماری است!
پ.ن2: این فایل صوتی را "سعی" کرده ام الگوی خودم قرار دهم.(+)

بعدن نوشت: شاید یکی از چیزهایی که خیلی این روح لطیف(!) من را آزار می دهد صحبت کردن با افرادی است که با تو درد دل می کنند بعد نظرت را میخواهند و بعد تر اینکه نظرت را که میگویی خب ممکن است انتقاد هم بکنی و همیشه با جواب های حق به جانب و توضیحات خیلی خیلی حق به جانب تر و کادو شده از استدلال های قشنگ قشنگ میخواهند تو را قانع کنند. خب نظر نخواه لطفا! و تو حالت به هم بخورد از این نوع صحبت کردن که عالِم دهرند و هر بار این اتفاق بیفتد و تو کمتر رغبت کنی به هم صحبتی با آن ها و البته همان موقع هیچ نگویی و دهانت را ببندی که در عالِم بودن خودشان باقی بمانند، این می شود که دایره ی دوستانت را کوچک تر می کنی تا عذاب کمتری بکشی و آرامش را به خودت هدیه دهی!! و هر روز که می گذرد از تعداد دوستان نزدیکت(که مطمئنن تعدادشان برای هر فردی شاید به زور به اندازه ی انگشتان یک دست  برسد!)که حرکات این چنینی را می بینی، می کاهی. درنتیجه تنهاتر می شوی و تشکر میکنی که این نکته را خیلی خوب به تو یاد آور می شوند که نزدیک ترین دوست خدا ست...
همین!
۹ نظر ۱۵ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۵
ماهے !!

اول و آخر...یار

من حتی به اندازه ی این صدای ممتد زنگ آیفن هم زنده نیستم!

دوست داشتم پنجره ی خیالم را باز کنم و دست در آسمان افکارم ببرم و یادی که بادبادک شده را بگیرم بیاورمش پایین یا شاید بهتر بود برای تلویزیون فکرم یک کنترل تهیه کنم... .

باید بپرم...

پرشی به وسعت قرن!

پ.ن1: حواسم را به تو میسپارم ... حواست هست چند وقت است مرا نطلبیده ای؟ ...حواسم هست 3 سالی میشود به گمانم...یا انیس النفوس..

پ.ن2: فقط خدا (+)
همین!
۵ نظر ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۵
ماهے !!