ببارید...لطفاً!
جمعه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۷:۵۷ ب.ظ
اول و آخر...یار
آفتاب را از ما میگیرند، سایه شان هم سنگین است، سایه هم نمیسازند...
ابرها را میگویم!
چقدر سایه ها به هم شبیه نیستند!
سایه ی ماهیِ وسط حوض، روی کاشی هایش...
سایه ی شمعدانی های دورش که افتاده توی آب و کنار حوض...
سایه ی من که از عمر حباب توی تشت کوتاه تر است، یا حتی حبابی که پسر بچه ی همسایه مان می سازد فوت میکند توی هوا...
امروز خورشید نبود، این ها هم نبودند، باران هم نبارید...
سایه شان هم سنگین بود، فقط سایه ی خود ابرها!
کاش باران ببارد...
همین!
۹۲/۰۱/۳۰