منو ببر به سمت نور..
در خطاطی، خط معلی را جور دیگری دوست دارم. عجب که چه اسمی روی این خط گذاشتهاند. هم از جهت معنای باطنی فوق العاده ای که در پست قبل توضیح دادم، هم به جهت ترجمه تحتاللفظی. همانطور بلند، رفیع و برافراشته. کاملا مطابق با واقعه کربلا. چند سال پیش به عشقِ خط معلی رفتم حوزه هنری. از رفتنِ مستقیم به سمت معلّی کمی هراس داشتم. به چشمم سخت میآمد. دوست داشتم منِ هنرنخوانده، پایهی هنری، کشیدنی و نوشتنیام را قوی کنم بعد بروم سراغ معلی. ولی نه با سبک معمول. ظریف کاری و دقیق شدن در کشیدن جزئیاتی که کار هرکسی نباشد برایم جذاب بود. کمی نگارگری یا مینیاتور و بیشتر تذهیب یادگرفتم. دوست داشتم دور تابلوهای معلایم را خودم تذهیب کار کنم، نه دیگری و بعد بروم سراغ خطاطی. ادامه ندادم. پس حرفهای هم نشدم ولی به قدری بود چیزهایی بکشم. چند ماهی بود که احساس میکردم خاطرم مکدر شده و تمرکزم قدری کاهش پیدا کرده. باید دوباره خودم را پیدا میکردم. فقط به این فکر میکردم دستهایم، این ده تا انگشت میتوانند وضعیتم را جوری که میخواهم کنند. اینطور وقتها کارهای یدی کارشان را خوب بلدند. تایپ کردن نوشتهها را بیشتر از نوشتن روی کاغذ دوست دارم. چون تو مجبوری با هر دو دست تایپ و هر دو نیمکره را درگیر کنی. همین هم موجب افزایش تمرکز میشود. قسمت شد و چند وقتی است دوباره سراغ هنر و خط رفتهام. بدون هراس. دیروز که استادم مشغول تذهیب کاری دور تابلوی معلی « ولایه علیبنابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» بود داشتم فکر میکردم اگر چندسال قبل رها نمیکردم، شاید من هم حالا مشغول تذهیب نگاری دور اثر خودم بودم. اگرچه نه به کیفیت استادم که بیست و اندی سال است حرفهاش این است. خطاطی، تذهیب و به طور کلی نقاشی، انگار دیر بازدهاند. اگرچه کند پیش میروند، مخصوصا اگر وقت زیادی برای مشق کردن نداشته باشی، اما وقتی جا بیفتند میبینی ارزش وقت گذاشتن را داشته.