که میشه این غما رو از دلم پیاده کرد...
شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۲۵ ب.ظ
اول و آخر... یار
رسانده بودم خودم را لب جوی آب، ثانیه ها به هروله می گذشتند و من دستی به گذشته و چشمی به آینده، در حسرت رویا هایی که می توانستم به حقیقت بپیوندانمشان خیره به گذر آب نگاه می کردم که چشمم افتاد به فواره ای که می فهماند بعد از هر گذری یک صعودی هست...
الحمدلله علی کل حال...
+عکس در راستای تگ های اینستاگرامی "جایی که هستم!" ... در باغ فین .
+ پاییز باشد و وبلاگ نویسی اش... خدا می داند چقـــــــدر دلم تنگ شده برای وبلاگِ عزیزم...
+شهریور سال پیش فعال ترین ماه وبلاگ نویسی ام بود... یادش بخیر...
همین!
۹۳/۰۶/۲۹