اول و آخر...یار
یک نفر نیست بیاید دست خودش را بگیرد و برود به ملاقات خدا!
من حسرت تو را میخورم که مال گذشته بودی و رفتی به ملاقات خدا! حسرت تو را میخورم که رفته ای ... حسرت نوع رفتنت را، حسرت دغدغه های ذهنیت، زندگی کردنت، انتخاب هایت، یا حتی زمان زیستنت!!
به یک جرعه آب ایستگاه صلواتی راضی بودی، کاری نداشتی "پپسی" خوشمزه تر است یا "کوکاکولا"!!
تو رفتی اما... حالا دیگر یک نفر نیست بیاید و این سکوت ضخیم را پس بزند.
یک نفر نیست بیاید و دست خودش را بگیرد و برود به ملاقات خدا!
پ.ن1: تاحشر میتوان از زلف یار گفت ... در بند آن مباش که مضمون نمانده است!همین!
اول و آخر...یار
دیروز جنگ بود، امروزهم جنگ!
دیروز کشته دادیم ، امروز هم کشته!
دیروز سلاح تیر و ترکش و آرپی جی بود، امروز یو اس بی و ماهواره و اینترنت!
دیروز کشته ها شهید بودند و امروز کشته ها پلید... .
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...
حواسمون رو تو اینترنت جمع کنیم...
پ.ن1: جنوب آرومم کرد... عالی بود ... نیومده دلم تنگ شد! مخصوصا دو کوهه و فکه...
پ.ن2: اولین اتفاق غیر منتظره ی امسال وقت برگشتن از جنوب راننده کج کرد سمت جمکران... چه چسبید زیارت ناگهانی...
پ.ن3: سه تا تحول پیداکردم:) واقعااساسی بود... تحول اخلاقی (بدتر نشده باشم:D)
پ.ن4:تولدت مبارک ای بهترین پرستار عالم ...
همین!