یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

که موسم ورع و روزگار پرهیز است

جمعه, ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۳۱ ب.ظ

به شادی احتیاج داشتم. دنبال چیزی بودم که ذهنم را درگیر چیزهای شادی‌آور کند. بعد از ماه‌ها توی سایت‌‌های موسیقی ایرانی گشت زدم و به آهنگ‌های جدید گوش دادم. در بعضی‌ آهنگ‌ها خواننده حتی اگر بشکنی هم می‌زد محتوای ترانه چیزی جز تحقیر و لعن معشوقه نداشت. آدم‌های کوچکی که حاضرند به‌‌خاطر مخاطب بیشتر و ایجاد عزت‌نفس‌های تصنعی شکست‌عشقی‌شان را تقصیر معشوقه‌ی به‌ظاهر نامردشان بی‌اندازند. مثلا: «حالم خرابه با خاطره‌هاتم بدم شاید که بعد از این به هر کاری دست زدم/ من هنوزم به یادت میفتم ولی به خودم قول شرف دادم ادامت ندم/ به بیخیالا بگو صبر کنن منم اومدم» اشعار چرتی‌ با درون‌مایه‌ی تهدید، اضطراب و بی‌عرضگی، که عاشقِ دوزاری‌پرور است. جوان‌ها را در خماری نگه می‌دارد و یا درموارد دیگر امکان این‌که کسانی که وصال برایشان رخ داده را قلقلک بدهد، هست.  

 این‌روزها که در راه رفت و برگشت، روزی سه غزل حافظ و سه غزل سعدی می‌‌خوانم بیشتر می‌فهمم چرا جامعه تا این حد متکبر شده‌ و دل بدست‌آوردن برایش سخت است. چیزی که در هردویشان می‌بینم یک مشت خاک است. خاک می‌شوند جلوی معشوقه‌شان. دوستشان دارم. در چشمم بزرگ‌اند. خیلی بزرگ. پر از شجاعت، غیرت، عزت و لطافت. آن‌جا که سعدی می‌گوید:

«غیرتم آید شکایت از تو به هرکس/ درد احبا نمی‌برم به اطبا» یا در حالی که از او رنجیده همچنان می‌گوید: « مرد تماشای باغ حسن تو سعدی‌است» یا «که حال تشنه نمی‌دانی ای گل سیراب» یا «جفا و جور توانی ولی مکن یارا» و «طایر مسکین که مهربست به جایی/ گربکشندش نمی‌رود به دگر جا»

حافظ را هم که قبلا کم‌تر دوست داشتم به‌خاطر شعرهای چند پهلویش، حالا بعضی از ابیاتش را می‌پسندم:

«چنین جوان که تویی برقعی فروآویز/ وگرنه دل برود پیر پای برجا را»

حالا هی معلم ادبیات پیش‌دانشگاهی‌مان بیاید بگوید منظورشان خداست. معشوقه‌شان خداست. اگر معانی همین چیزها را درست در نظام آموزشیمان می‌فهماندند وضعمان این نبود.

از موسیقی گذشتم و به فکر سریال افتادم. نه هیجان می‌خواستم، نه رمزآلودگی، نه درس اخلاق. همه را از برم. دوستم ماه‌هاست «فرندز» را پیشنهاد می‌کند. یک قسمت نیمه دیدم. خنده‌‌های تصنعی روی فیلم به‌من نمی‌چسبید. انگار کن انتهای جُکی، خاطره‌ای، استیکر خنده‌ی زیاد بگذارند و مجبورشوی توی رودربایستی بخندی. نتوانستم ادامه دهم. بین سریال‌های خارجی گشتم. چیزی به دلم چنگ نمی‌انداخت. دنبال طنزهای فاخر نبودم. حاضر بودم پایتخت‌ها را بنشینم دانلود کنم ببینم. یاد بازیگرهایی که حتی از دیالوگ گفتنشان هم خنده‌ام می‌گیرد افتادم. «هادی کاظمی» را سرچ کردم. «سال‌های دور از خانه» آمد. اسپین‌آف «شاهگوش» بود. شاهگوش را دیده بودم. از سال‌ها، چهار- پنج قسمت را مداوم نگاه کردم و خندیدم. کم‌کم که سریال داشت به قهقرا می‌رفت و داستان خاصی نداشت متوجه تکه‌های وقیحانه‌ و مبتذل می‌شدم که حالا دیگر دیالوگ‌‌های خنده‌دار هم سر خنده‌ام نمی‌آورد. ادامه ندادم. مد شده فیلم‌نامه که نداشته‌باشند با چیزهای زشت و زننده مخاطب جذب کنند.  بیخیال شادی شدم! 

۹۸/۰۸/۱۰
ماهے !!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">