یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

من خویشتن اسیرِ کمندِ نظر شدم..

شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۴۹ ب.ظ
اولین روز بعد از عید سال 98 به یک کار جدید دعوت شدم. پیشنهاد هیجان‌انگیزی بود. قطعا نه از بُعد مادی. می‌دانستم این‌طور کارها برکت دارد. بنیان فکری ده، پانزده سال دیگرم را می‌ساخت. بالاخره بعد از چند هفته، کار شروع شد. فکر کردم آن‌قدرها هم سختی نداشته باشد. داشت. کاری کاملا پژوهشی- تاریخی. تاریخ معاصر. دوستش داشتم. در جایی که قبلا حضور در آن‌جا را هرچند با پروژه ای کوتاه مدت، تجربه کرده بودم. باید سه کار برای سه جای متفاوت با سه موضوع متفاوت‌تر، با یک تحریریه و در یک مکان انجام می‌دادیم. صبح‌ها در گرمای دیوانه‌کننده‌ی هوا -که بعدتر شدیدتر می‌شود-، با عشق به نیت هدفی که داشتم می‌رفتم جایی حوالی امامزاده صالح تا عصر که برگردم. اول صبحی ثبت چهره می‌شدیم. این یعنی شروع یک محیط با بروکراسی زیاد و زیست کارمندی.
یکی از کارهای مهم‌مان مربوط به شهدای مدافع حرم است. دقیق یادم نیست اولین اسم‌هایی که از شهدای مدافع حرم شنیدم چه کسانی بودند. به هرحال حسم معمولی بود. بدیهیات را می‌دانستم، خیلی کار بزرگی انجام می‌دادند، امنیت ما را تامین می کردند، بحث وطن‌پرستی تنها نبود، با اعتقاد می رفتند. دلی اما، متصل نمی‌شدم. هیچ‌وقت هم برایشان اشکی نریختم. تشییع هیچ کدامشان هم نرفتم. به جز حججی. نه که لج کرده باشم. نه. کاری بهشان نداشتم. سر عملیات خان‌طومان تازه یک تکان‌هایی خوردم. سر سفره نهار با بغض، غذا را قورت می دادم. در قضیه سوریه، حاج حسین همدانی را می‌فهمیدم. حاج قاسم را می‌فهمیدم. جوان‌ها را نه. نوجوان‌ها را نه. اگر حرفی می‌شد دفاع هم می‌کردم. وقتی کتاب‌های عاشقانه از زنان شهدا در می‌آمد بیشتر دور می‌شدم. از این که زندگی شهدا را در این داستان‌های عاشقانه ببینند بدم می‌آید. از رومنس کردن زندگی شهدا آن هم به صورت اپیدمی چندشم می‌شود. انگار همه زندگی‌ها باید در قالب زندگی "شهید مدق‌"ها ساخته شوند تا جذب کنند.
دید ام به شهدای مدافع حرم عوض شد. پنهان کردن شادی ساده‌تر از غم است. اشک ولی، بی اراده و ناخودآگاه راهش را پیدا می‌کند. این روزها این ناخودآگاهی را دوست داشتم. ناخوداگاهی که از دانستن و شناختن واقعیات می‌آمد. صاف و سبک شدن بعدش را دوست داشتم. با روی دیگری از زندگی جوان‌های همسن و سال خودم روبرو می‌شدم. با خودم فکر می‌کردم من چندتا جهان موازی دارم؟ در کدام سفر زندگی‌ام به این‌طور راه‌ها می‌رسم؟ الان در کدام جهانم؟
سردبیر گفته بود امسال سطح احساسات تیم باید متعادل بماند. از خودتان مراقبت کنید مریض نشوید. از تنش‌ها، از افسردگی‌ها از هرچیزی که هرکدام از شما را از تیم ده نفره‌‌ عقب بیندازد و همه را از موعد مقرر، دوری کنید. خرده‌کار‌ی‌ها برای جاهای دیگر را قبول نکنید و این جملات، از سالی بسیار پرکار، دشوار، شیرین و رویایی در پیش رو خبر می‌داد.

۹۸/۰۴/۰۱

نظرات  (۱)

منم دیگه به این نتیجه رسیدم که زندگی شهدا را در این داستان های عاشقانه نبینم و ننویسم

خیلی فراتر از این حرف ها می شود درکشان کرد

موفق باشید در کارتان :)
بعضی کارها توفیقی است که شاید هیچوقت دیگر نصیب آدم نشود. بچسبید به این جور کارها
پاسخ:
ممنون دوست خوبم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">