هیس!
چهارشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۰، ۰۲:۰۸ ب.ظ
اول و آخر...یار
احساس میکنم همه باهام قهر کردن! امروز تمام بچه های جامعه اسلامی دانشگاهمون رفتن مشهد! فقط من موندم از اون جمع و خانوم ط.ق! خیلی وقته هیشکدوم از ائمه تحویلم نمیگیرن! خیلی وقته ... روزی صد بار به این فکر میکنم که چی کار کردم مگه؟
اگر دل دلیل است...آورده ایم! اگر داغ شرط است...ما برده ایم!
حتی بیشتر بچه هاییم که میگفتن ما نمیاییم و خانواده اجازه نمیده و این حرف ها، آقا شما طلبیدیش و امروز ساعت 3 راه آهن بودن.آخه آدم برای هرکاری دلیلی داره دیگه؟ چرا منو ن...؟ اصن چرا نداره که نخواستی دیگه!
چه حکمتیه نمیدونم!
دست و دلم به هیچ کاری نمیره! کلی کار نکرده دارم!پس چرا انقد وقت اضافه دارم؟!..همه اینجورین یا من..؟
هیس...هیچی نگو بذا نشکنه دوسش دارم...سکوتو!
پ.ن: نگران نیستم، به قرار هم! (کتاب :فرشته ها قصه ندارند...بانو! از سید علی شجاعی)
همین!
۹۰/۱۲/۰۳
درکت میکنم شدید..
التماس دعا
یاعلی