اول و آخر... یار
الهی!
منِ بنده، مبهوت تو ام... آن قدر مهربانی که برای اعطای نعمت هایت به بندگان ناشکری همچو من منتظر هر بهانه ای هستی، گاه با یک الحمدالله، گاه به واسطه ی فرد خاصی به مَثَلِ امامانمان، گاه برای یک مناسبتی، گاه به سبب روز خاص...چه روز خاص تر از ولادت یک مخلوق الهی؟!
من امروز از تو می خواهم که دست دلم را از درگاهت جدا نکنی.
یک عمر سپاس
برای جانی که به منِ گلِ بد بو دادی...
یک روزِ تمام سپاس
برای گرمایی که در وجودم نهادی...
یک شبِ کامل سپاس
برای روشنی ای که در روحم دمیدی...
اما
یک کلمه
فقط یک کلمه سپاس
یک کلمه سپاس همین که می توانم برایت بنویسم... خالق من! خدا!
+ هر چه کردم بنویسم چه سنی ام کامل شد نتوانستم، نتوانستم توشه ی خالی ام را بگذارم یک کفه ی ترازو و روزهای رفته ی دیگر عمرم را هم در کفه ی دیگر. از یک سنی به بعد، تولد ها تبریک ندارند تسلیت دارند :)
همین!