با اصفهانیِ همیشه جواب
اول و آخر... یار
یه بادکنک داد دست من
که بادش کنم
یکم که بازی کرد
انداختش اون گوشه
الآنم افتاده اون گوشه
اون فقط الکی باد داره
هیچی توش نیست به جز هوا!
بیخودی خودشو بزرگ می بینه..
خود احمقشم می دونه زیاد باد نمی مونه!
منم کاری باهاش ندارم. کاریم نمی تونم براش بکنم.
البته یه کاری هست که از این وضعیت نجاتش بدمو حالشو خوب کنم
یه سوزن دواشه..
+ اللهم اعوذ بک من شر نفسی...
+ فایل صوتی کوتاه و مفید (+) تا آخرش گوش کردنیه..
بی ربط نوشت: اما خدا نیاورد آن روز را که آه ... گیرد دلی بهانه پاییز در بهار...
همین!
اول و آخر... یار
نفس رو نباید کشت ...نباید خفه کرد! باید افسارشو بگیری دستت هر طرف که خودت میخوای بکشونیش...
یه دبیر ادبیات داشتیم سال دوم دبیرستان تعریف میکرد یه درویشی عاشق فالوده بوده از طرفیم میخواسته نفسشو تربیت کنه که دیگه هوس بیخودی به سرش نزنه ، پس چی کار میکنه ؟ میره 15سال تو فالوده فروشی کار میکنه و لب نمیزنه به فالوده تا اینکه اجلش میرسه!
اونوقتا با خودم میگفتم خب مشکل داشته! سر یه چیز دیگه امتحان میکرد نفسشو ... خوردنیو که نمیشه نخورد! اما حالا میبینم اتفاقا سر همون مسخره ترین چیزی که خیلی دلت میخواد انجام بدی ، نباید انجام بدی تا حسابی افسار نفستو بگیری دستت...
امام علی ع میفرمایند: من نفس خود را با تقوا ریاضت میدهم. نفس انسان مانند حیوان سرکشی است که هر از چند گاهی میخواهد بگریزد و سرکشی کند پس انسان باید با ریاضت آن را مهار کرده و به راه آورد. نهج البلاغه، نامه 45، بند 10
حالا اصلا خود تقوا یعنی چی؟ یادمه یک بزرگی میگفت تقوا مثل این می مونه که توی یه بیابون پر از خار مجبور باشی بری و جوری قدم برداری که این خار ها تو پات نره ..اذیتت نکنه ...
کسی که با تمرین بخواد حیوان سرکشی را رام کند می گویند آن را ریاضت می دهد و «رائض» کسی است که با تمرین حیوان سرکش را رام می کند.
همین!