اول و آخر...یار
داشت سر ریز میکرد این کاسه
از
گوشه ی چشمانم...
جلوی شان را می گیرفتم!
این اشک ها باید، در یک زمان خوب، در یک مکان خاص، برای یک شخص خاص، ریخته می شدند...
گذاشته بودم یک جا خالی شان کنم،در شب های قدر
مثل هر سال، مجلسِ هاشمی نژاد
برای مولایم علی (علیه السلام)...
به پهنای صورت اشک می ریزم!
اوضاع وخیم است!
به پهنای صورت...
بک یا الله...
اشک..
بمحمدٍ... بِعَلیٍّ
بِعَلیٍّ
بِعَلیٍّ
...
می ریزمو
اوضاع آرام است...
پ.ن: گفت ما را از زبان غیر خوانید... دعایمان کنید.
همین!
۱۵ نظر
۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۴۱