اون وقتی فهمیدم که فعالیت زیاد توی اینستاگرام چقدر کار چیپیه که صبحها وقتی میرفتم توی مترو متوجه قالب اینستاگرام توی صفحههای گوشی هرجور آدمی میشدم. از خودم پرسیدم خوشت نیومد؟ بعد سرم رو به نشانهی «نچ» کمی حرکت دادم و گفتم متاسفانه تو هم با همین آدما عضو این شبکهای هموطن!
اون وقتی که یه لحظه به تمام خانوادههایی فکر کردم که دختر و پسرشون با این فضای قابل ابراز وجود عوض شدن و به معنی واقعی کلمه بیحیا. به تمام بچه مذهبیهای خوبمون که یه روزی احتمالا سر اسمش قسم میخوردن و حالا وارد این بازی کثیف دیده شدن به هر قیمتی، برای هرکسی شدن و حالا حتی از غصه نمیتونیم صفحهشون رو باز کنیم. وقتی یهو دیدم چقدر خط قرمزا برامون کمرنگ شدن. منِ نوعی کی انقدر روشنفکر بودم! برای همین هم تعداد زیادی از فالویینگامو که گزارش روزانه کار وزندگیشونو میدادن و اون هرازگاهی که سر میزدم باعث میشد ببینم و یا بعضیاشون ناخودآگاه برام عادی سازیشه آنفالو کردم. هر آدمی که جونِ روحش براش مهمه باید این افراد رو آنفالو کنه تا نوک انگشت پامون رو ازین منجلاب بکشیم بیرون و برای اون آدمای خوبی که گرفتار شدن و حرف روشون تاثیر نداره دعا کنیم. یا وقتی دیدم زن و مرد متاهل راحت باهم شوخی میکنن، میگن میخندن و دلم میخواست از غصه به دو نیم تقسیم شه. نه آقا نباید این باشه. درست نیست. نکنیم. با دست خودمون زندگیهای معمولیمون رو خراب نکنیم. مسکّنهای چند ساعتهن احتمالا و درمان ریشهای نیاز دارن. مگه یه آدم سالم با قلب سلیم چی میخواد از زندگی؟ راستش خوندن موفقیتایی هم که به ضرب و زور رانت و هزارجور سهمیه کسب شدن وقتی صرفا جهت عرض اندامه و اینکه داره میزنه رو شونت که بگه بیین من خیلی شاخم! هیچ جذابیتی برام نداره بلکه هم خندهداره! هنوزم فکر میکنم اصیلتر از وبلاگ هیچجا نیست. بیحاشیه. آرام و فرهنگی.
دیروز یکی از دوستانم سوال کرد چطور میتونی نباشی هیچجا و چرا؟ من فقط به این فکر کرده بودم چقدر آدمهای بزرگی که میشناختم، وقتی فهمیدم صفحه اینستای شخصی دارن و خودشون اداره میکنن کمی در نظرم جایگاهشون عوض شد. پس چرا من باید همچین جایی زیاد فعالیت کنم؟ و این یعنی در شأن ما نیست.