اول و آخر... یار
دست برده بودم به حوض دهانم و یک مشت آواز پریشانی ریخته بودم روی آینه...
آینه ایستاده بود و گوش تیز کرده بود به خنده های بی امان من.
من که حالا خنده هایم بوی نا گرفته اند...
+ حس خوبی بهم داد: (+)+ اوصیکم به شرکت در مسابقه ی کتابخوانی ای که بنرش را درج نمودم.
همین!
۱۱ نظر
۲۰ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۳۰