یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

یک نیمه شبِ پر ماجرا!

شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۰۸ ب.ظ

اول و آخر... یار

می دانم زیاد است ولی خیلی دوست دارم نظرتان را راجع به اولین داستانم بدانم. اگر بد بود بفرمایید که دیگر ننویسیم که سنگین تر هم باشد :))

ساعت  12:10 دقیقه نیمه شب

مثل همیشه نشسته بودم پشت میزم و مشغول خواندنِ کتابِ" چگونه برخورد کنیم؟".رسیده بودم به این جمله:"زن اگر بهانه های بی دلیل می گیرد بدانید بُعد عاطفی روحش لنگ می زند!". یکهو دیدم یک نفر با داد می گوید:

+ هی جولز! می شنوی چی میگم؟!

_ چیه؟ لازم نبود داد بزنی یه بارم بگی می شنوم!

+ یه بار؟ نیم ساعته دارم باهات حرف میزنم. تو چرا حرفای منو نمیشنوی؟ صد بار صدات کردم. من واقعا از این وضعیت خسته شدم.

_ چی داری میگی؟ من به کتاب خوندن علاقه دارم . از صبح تا شب می رم توی اون شرکت لعنتی زحمت میکشم. شب هم که اینجوری.

با داد ادامه می دهم:

_ منم خسته شدم. از غُر زدنای تو. از داد و بی داد کردنات. از بی منطقی ت. فکر کردی واسه چی همش میشینم به کتاب خوندن؟ ها؟ برای این که از دست این دعواهای بی حد و حساب تو راحت شم!

با بغضی که نتوانست پنهانش کند گفت:

+ ... از دست من؟؟

جولی برای چند دقیقه ساکت شد. لباس هایش را پوشیده بود. ساکش را هم آماده کرده بود!!

_ کجا داری می ری این موقع شب؟

با گریه جواب می داد:

+ من دیگه نمی تونم جولز! تو هیچ توجهی به زندگیت نداری! تو حتی یه لباس ساده که بهت میگم من از این رنگ خوشم نمیاد رو بازم می پوشی.

_ به سلامت، من که نمیتونم 24ساعته بشینم با تو صحبت کنم! مشکل تو لباس نیست. بفرما خانوم!

صدای در را می شنوم که محکم بسته می شود و می خورد بر فرق سرم.

یک آن به خودم می آیم به ساعت و هوای تاریک بیرون پنجره نگاه می کنم. غیرتم اجازه نمی دهد این موقع شب بگذارم همسرم تنها برود...

بار اول نبود این دعواها ولی بار اول بود این قهر کردن. سریع حاضر شدم. ماشین را برداشتم و رفتم دنبالش. انگار آب شده بود رفته بود توی زمین! مگر پیدا می شد؟ رسیدم به خیابان 27 ام غربی. خودش بود. از دور هوایش را داشتم که ببینم اگر با تاکسی می رود جلو نروم که فکر کند غرورم را شکسته ام!! هیچ ماشینی نمی ایستاد ولی یک لحظه... چه می دیدم! به گمانم یک راننده سمج مزاحم جولی شده بود! گازش را گرفتم. از بی محلیِ جولی، ماشین رفت. ترمز کردم جلوی پایش. سرش را آورد پایین که بگوید آقا راه...

_ بیا بالا ندیدی چی شد؟ درست نیست این موقع شب. همیشه بی عقل بودی!

با کمی مکث گفت:

+ من دیگه بر نمیگردم توی اون خونه. ما صحبتامونو کردیم. بسه دیگه! الانم سوار شم که به تحقیرات ادامه بدی؟ نه دیگه آقا! بسه بسه!

با عصبانیت گفتم:

_ باشه، باشه! می برمت راه آهن! ببینم میخوای به کجا برسی!

سرش را به عقب بر گرداند. چون دید هیچ ماشینی این موقع شب پیدا نمی شود سوار شد. 

ساعت 12:45 دقیقه نیمه شب

رسیدیم به ایستگاه راه آهن. بلیطش را هم گرفتم که بدانم کجا می رود. راستش را بخواهی خوشحال هم بودم که از دست این اخلاق ها راحت میشوم. سوار قطار شد. یک نفس آرام کشیدم. قطار به سرعت از من دور می شد. دور می شد؟ برق از کله م پرید... می دویدم دنبال قطار... باران می بارید... داشت نزدیک تونل می شد که خواستم خودم را پرت کنم در واگن خالی آخر قطار، خوردم زمین. سرم خورد روی ریل و پیشانیم شکافت! زدم زیر گریه! نمی توانستم از جایم بلند شوم. دو سالی بود با جولی ازدواج کرده بودم. یک سال اول همه چی خوب بود. از سال دوم همه چی به هم ریخت! پاهایم درد می کرد. پیشانیم می سوخت. چشم هایم هم! به خاطرات خوبمان فکر میکردم! به دوران نامزدیمان. به خوبی هایی که داشت. اما او رفت! مانده بودم با این بدن کوفته چه خاکی بر سرم بریزم.

ساعت  12:10 دقیقه نیمه شب

+ هی جولز! می شنوی چی میگم؟!

_ چیه؟ لازم نبود داد بزنی یه بارم بگی می شنوم!

+ یه بار؟ نیم ساعته دارم باهات حرف میزنم. تو چرا حرفای منو نمیشنوی؟ صد بار صدات کردم. من واقعا از این وضعیت خسته شدم.

_ چی داری میگی؟ من به کتاب خوندن علاقه دارم. از صبح تا شب می رم توی اون شرکت لعنتی زحمت میکشم. شب هم که اینجوری.

با داد ادامه می دهم:

_ منم خسته شدم. از غر زدنای تو. از داد و بی داد کردنات. از بی منطقی ت. فکر کردی واسه چی همش میشینم به کتاب خوندن؟ ها؟ برای این که از دست این دعواهای بی حد و حساب تو راحت شم!

با بغضی که نتوانست پنهانش کند گفت:

+ ... از دست من؟؟

جولی برای چند دقیقه ساکت شد. لباس هایش را پوشیده بود. ساکش را هم آماده کرده بود!!

_ کجا داری می ری این موقع شب؟

با گریه جواب داد:

+ من دیگه نمی تونم جولز! تو هیچ توجهی به زندگیت نداری! تو حتی یه لباس ساده که بهت میگم من از این رنگ خوشم نمیاد رو بازم می پوشی.
مکثی می کنم یک نگاهی به تی شرت قهوه ای_ زردم می اندازم و با خودم می گویم: راست می گوید دیگر، تقصیر من هم هست. غرور را میگذارم کنار، جولی بدون داد و بی داد و غر زدن زن تمام و کمالی ست . یاد جمله ی کتاب می افتم: " زن اگر بهانه های بی دلیل می گیرد بدانید بُعد عاطفی روحش لنگ می زند!" آره! پس ایراد از من هم هست.
یادم می افتد غرور، من را از او دور می کند.
صدای بسته شدن در را می شنوم. به سرعت می دوم در راه پله ها...
_ جولی صبر کن. درستش می کنیم! حرف می زنیم!
زُل می زنم توی چشمانش...
 تعجب کرده است ولی خودش را از تَک و تا نمی اندازد.
+ ببین کی داره این حرفو می زنه. غرورت اجازه داد؟
_ بیا تو حرف می زنیم. اینجا تو راه پله ها زشته. همسایه ها صدامونو میشنون. با قهوه موافقی؟
همان تی شرت بنفشه ام را که هدیه روز تولدم از جولی بود را تنم میکنم، چشمم می افتد به همان کتابی که یک زمانی باعث دعوایمان شده بود...
می روم دو تا قهوه بریزم...
ساعت 12:20 دقیقه نیمه شب!
همین!
۹۲/۰۵/۲۶
ماهے !!

داستانک

نظرات  (۳۴)

آفرین :)
خیلی خووب بود
من بهت افتخار می کنم اصن ی وضی ;-)

پاسخ:
مچکرم.
:">
از نظر محتوای داستان و نوع نگارش خیلی خوب بود
به نظرم تنها مشکلی که داشت این بود که ی جاهایی عامیانه نوشتی ی جاهایی رسمی نوشتی ... اینو دقت کنی عااالی میشه :)
بازم از این کارا بکن
پاسخ:
خب اونا رو با هم حرف زدن آخه. مکالمشونه. وگرنه حتی اون جاهاییش هم که جولز باخودش حرف میزنه رسمیه.
بازم از این انتقادا بکن.
خعلی لطف کردی.
ببین راوی تو سوم شخص نیس که ! راوی همون جولزه درسته ؟!
جولز با خودش رسمی حرف می زنه ؟ رسمی فکر می کنه ؟!
این ی جوریه به نظرم ... بازم هر جور نظرته ! نظرت ؟ ;-)

پاسخ:
نظرت :دی
آره راوی خودشه یه دور دیگه مکالمه هاشونو هم رسمی میخونم اگه بهتر بود حتمن عوضش میکنم.
اصن همین نظرای که به من امید میده:دی

اگه خواستی عوض کنی همه رو عامیانه بکن نه رسمی :دی
نظرم به این نزدیک تره :))

پاسخ:
:))))))
می دونی چیه قدیما که رمان میخوندم همیشه اینجوری بود.
ولی اگه عامیانه هم باشه قشنگ میشه. بذا ببینم کدوم بهتره.
همچنان دارم میخونم!

بعدن نوشت: فعلن عوضش کردم. (ماهی وقتی انتقاد پذیر میشود:دی) نظرای بقیه رو هم بدونم.
۲۶ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۳۸ به رنگ آسمان
سلام /آفرین , قشنگ بود.

خلاصه , بیچاره جولز ....
پاسخ:
سلام
ممنونم
عجب! نخیر! بیچاره جولی!
۲۶ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۰۹ به رنگ آسمان
خب , جولی اگر در منزل خوب می بود .
 جولز هیچگاه این چنین برخوردی نداشت !
آخرشم نوشتید که چجوری دنبال قطار به دنبال جولی دوید و ....

+داستان دومشم , طرف باکلاس میشه , قبلاً میگفه شرکت , الان میگه کمپانی :)

اصلاً جولز یه چی دیگست.
:)
پاسخ:
خب جولز اگه قشنگ مینشست از اول حرف می زد و برای جولی غرور نداشت دیگه دعوا نمی شد.
اون تو خیالش بود.
آخه اول نوشته بودم کمپانی. همون متنو کپی کردم. ممنون از دقت نظر.
نگید خب اینجوری، جولی ناراحت می شه!
۲۶ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۱۴ مـَـ ه جَـبـیـטּ
اولَندِش :
با فاطمه مبافقَ م!

دومَندِش :
عوقا! مو با این اسمو موشکل دارُم :|

نگا !
مثلا" جونز ! بهش نمیخوره کِ غیرتی باشه :|

من فک میکنم شخصیت های داستان با روحیات ِ شون حتی با اسم هاشون رو دید و نظر مخاطب تأثیر میزاره ..

مممم
محتواش خوب بود .. اما بیشتر باید زیر و رو شه ..

+ آبجی ماهی.. اینارو میگم چون موفقیتِ ت آرزومه :)
پاسخ:
اولَندِش : عه؟
دومندش: نه اسامی رو از قصد گذاشتم به دلایلی. جولز و جولی همون دوقلوهای افسانه ای بودن. خواستم این سنت بشکنه:دی
غیرت رو ذاتن خدا در هر مردی قرار داده حالا نگفته که چون خارجیه پس غیرت نمیدم بهش. من یه مرد نرمال رو در نظر گرفتم. تعصب که نگفتم.
+ اصن تو یدونه ای . من انتقاد سازنده دوس می دارم.
۲۶ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۲۴ مـَـ ه جَـبـیـטּ
شما دردونه ای ..

خب باعشه ! هرچی تو بگی ...

همین جولز و جولی ..

علی و مه تاب ! هم قشنگــ ِ :دی
اینو گفتم کِ حرف ِ "من ِ او" رو بکشم وسط، یحتمل خوندیش ؟
پاسخ:
آخی... آره...
ولی اگه داستان فارسی بود یه جوری بود. اول فارسی بودند. به دلم ننشست راستش.
۲۶ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۲۹ مـَـ ه جَـبـیـטּ
هوم ؟
فارسی چی چی ؟

نَوَفَمیدَم :|
پاسخ:
میگم اول اسامی فارسی بودن، عوض کردم اینا شدن.
۲۶ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۳۲ مـَـ ه جَـبـیـטּ
آهان آهان ..

+ آقو ... تبریک میگویم ..
بِ داستان نویسی ادامه دهید ..

/ بزن قَدِش.. شَرَق ! /
پاسخ:
مچکرم!

give me a five!
سلام
افرین ادامه بده پیشرفت می کنی :)
غیر از نکات ویرایشی که باید رعایت بشه تو متن، به سبک غربی نوشته شده داستان.

به نظرم مقصر خودخواهیهای دو طرف هست. حالا اینجا قضیه باز نشده ببینم مقصر اصلی مرد هست یا زن :)
چون گاهی بهانه جویی های الکی خانم ها واقعا کار دست خودشون میده و زندگی شون رو به هم میریزه... دیدم که میگم ...
موفق باشی
اگه رفتی تو مود داستان نوشتن ادامه بده وگرنه از دستت میره :)


پاسخ:
سلام
ممنون ویرایشی کجاهاش؟
حالا ما خواسیم اولین داستانمون با کلاس باشه ها. اگه گذاشتید:دی
بهانه گیری بعضی وقتا دست آدم نیست. چه زن چه مرد. باید ریشه یابی کرد.
اوهوم.
آره الان که خیلی تو مودشم :))

اولندش که استاد داستان نویسی خودتیا! د ِ ! :))
دومندش اینکه به نظر من بهتر بود زبون محاوره ای ِ قسمتی از داستان رو برگردونی به زبان نوشتاری :)
حالا چرا اینا اسماشون شبیه همه؟:دی
این که فاصله ی بین دعوا و رفتنش کمه غیر طبیعی نی ینی؟ :))

مشغول خوندنِ کتابِ" چگونه برخورد کنیم؟". »» اینجا فعل حذف شده؟
من علاقم به کتاب خوندنه »»» جملش یه جوری نیس؟ مثلن میتونس بگه من به کتاب خوندن علاقه دارم
... از دست من؟؟(بغض)»»» اینجا باید بغض کردن جولی را واسه خواننده شرح بدی

_ چی؟ چی داری میگی؟ من علاقم به کتاب خوندنه. از صبح تا شب می رم توی اون شرکت لعنتی زحمت میکشم. شب هم که اینجوری.

با داد ادامه می دم:

منم خسته شدم. از غر زدنای تو. از داد و بی داد کردنات. از بی منطقی ت. فکر کردی واسه چی همش میشینم به کتاب خوندن؟ ها؟ برای این که از دست این دعواهای بی حد و حساب تو راحت شم! »»» اینجا نمیشه یه دیالوگش کنی؟ و اون با داد ادامه میدم حذف بشه؟ یا اینکه دیالوگ اول رو بیاری ادامه ی دیالوگ دوم.

جولی ساکت شد برای چند دقیقه... لباس پوشید با یک ساک به دستش »»» اینجا به نظر من بهتره که فعل ها رو آخر بیاری

اما در کل محتواش خوب بود و گره داشت.. :)

نیگا خودت گفتی نقد کنا..منم دل و روده ی داستانتو خوب ریختم بیرون :))

به نظر من باید عنوانش رو هم عوض کنی

و یه چیز دیگه اینکه نویسنده ی خیلی معروف الان..از خط خطی کردن شروع کردن که حالا شدن نویسنده..حتی اگه کسی داستانت رو به بدترین نحو کوبنده هم نقد کرد بهت برنخوره..پای نوشتت وایسا و سعی کن ضعف هاش رو درست کنی..نه اینکه کنار بکشی »» رو نوشت بود به این قسمت [اگر بد بود بفرمایید که دیگر ننویسیم که سنگین تر هم باشد ] ینی چی اصنم؟ :)


پاسخ:
شکست نفسی می فرمایید استاد.
منظورت همون قسمتایی نیست که سرش بحث بود؟ من دیگه حال ندارم:))
خودمم اسماشونو قاطی کرده بودم چند جا:))
آره خیلی بود داستان خسته کننده می شد. کمش کردم. برای بچه ها عادی نیست هنوز انقدر طولانی.
اون جا فعل به قرینه لفظی حذف شده:
"مثل همیشه نشسته بودم پشت میزم و مشغول خوندنِ کتابِ" چگونه برخورد کنیم؟" "
ایراد علاقه وارده.
اینم بذار به حساب تنبلی نویسندش. درستش میکنم.

اتفاقا دنبال نقد بودم چون که می دونم خیلی ایراد داره و قول داده بودم به خودم حتمن حتمن عوضش کنم ایراداتشو.
دمت گرم.
یه نگا دیگه بنداز به ویرایش شدش. تیترشم درست میکنم.
اومد کامنتنم؟!
نگو که نیومده!
:(
پاسخ:
نیومده :((((
دوباره مینویسم،اما شاید...
بی پروا میگم، چون کامنت نیومد خیلی مجمل تر ازقبل، ناراحتم بشی اشکال نداره مشکل خودته،کم کم عادت میکنی:)

اولش گفته بودم عجب تله پاتی قوی ای! چون منم یه داستانکی نوشتم اساسی!

1)شروعش خوب نبود، جذبم نکرد خیلی کلیشه ای و لوث شده این جور شروع ها
2)عنوان مناسب نبود ینی با ذهن مخاطب بازی نکرد، درگیرش نکرد...اولش فک کردم میخوای درمورد نوستالزِ و کارتون و خاطرات کودکیت بنویسی...
3)دو قسمتو خوب جدا نکردی، باید قسمت دوم ساعتو هم دوباره قید میکردی!
4) قسمت دوم دروغ محضه! 
فک کنم همون جمله کتابه رو به عنوان ایده گرفتی بعد بهش شاخ و برگ دادی.درسته؟
اگرم با واقعیت مطابقت داشته باشه، باید...نه اصن نمیشه، تناقض داره!

موفق باشی
ادامه بده
اولین کارته؟!
اشکاتو پاک کن
:)


بقیشم یادم نی چیا نوشته بودم...
پاسخ:
1) اها... اگه چجوری بود بهتر بود؟
2) نقد وارده!
3) درستش میکنم(اولین کسی هستی که دقت کردی به ساعتا، شایدم بقیه نگفتن.)
4)دروغ نه! خیالیه! داستانه خب!
نه اصن اینجوری نبود. حتی جمله رو آخرش به ذهنم رسید اضافه کنم تو متن نبود.

آره دیگه اولش نوشتم اولیشه. اصن میترسیدم بذارم. دلو زدم به دریا:)
نه خیلی خوب بود مرسی.

حیف:(
شکست نفسی کجا بود:دی
منظور من از کم بودن ِ فاصله ینی اینکه ساعت 12:10 دقیقس بعد دعواشون میشه ته ِ داستان ساعت 12:20 دقیقس..ینی فقط 10 دقیقه؟ :))
الان بهتر شد :)

پاسخ:
اصن نتیجه اصلی همینه:))
که آدم منت کشی کنه هم وقتش کم تر گرفته می شه، هم پیشونیش نمی ترکه، هم دل جفتشون شاد میشه:))
یکم غلو عمدی داشت تو زمان...
راجع به سوال اولم نگفتی؟ همونا بود؟ یعنی مکالمه ها فقط محاوره باشه.
به نظر من اولی بهتر بود. ولی دومی روون تره. نظرت؟
فعلا وقت ندارم بتوضیحم که چه جوری!
ناب و هیجانی...

شما هم ان شاالله داستان ما رو میخونی هر نقدی که بکنی وارده!
فحش حتی!
پاسخ:
میدونی از اصول نقد تاثیر گذار چیه؟ که همراه با نقد چجوری بودم بگی...
بعله!
پس چی. داستان نویسیه و نقدش...
من که خیلی خوشحال شدم از نقدای همگی.
متوجه سوال نشدم..اصن سوالی ندیدم.
خب من گفتم که محاوراتش رو برگردونی خیلی شکل بهتری میگیره..
بعد اینکه منظورت از اولی و دومی و روون بودنش چی هس آیا؟

پاسخ:
آخه یه دور اولی همه چی به جز مکالمات(جاهایی که جولز داره حرف میزنه فقط) نوشتاری بود. بعد عوضش کردم.
حالا منظورت این بود مکالمات بینشون فقط محاوره باشه یا نه کلن همه چی با مکالمات نوشتاری باشه؟
با نهایت ِ احترام برای نظر ماه منتقد ..
اما به نظرتون همیشه نباید یه علتی واسه دعوا کردن وجود داشته باشه؟ :)
بعد اینکه چرا قسمت دوم دروغ محض باشه؟ اگرم دروغ محض بشه نویسنده خلقش کرده..
من فکر میکنم داستان هایی که الان میخونیم بیشتر تا همونجایی نوشته میشه که جولی رفته و سر جولز شکافته شده و کات... و هر کسی از هر نوع نوشتنی و هر نوع داستانی به همین پایان میرسه و این میشه کلیشه .. اما این که اگه جولز متنبه شده باشه رو ینی متفاوت نوشتن نویسنده من نمیگم همچین پایانایی نه اینکه نباشه! هست ...! اما خیلی کم .. :)
ببخشیدا اما خودشون هم گفته بودن که اولین داستانش..پس یکم تشویق هم برای دست به قلم شدنش حتی باعث پیشرفتش میشه :)
پاسخ:
عه واقعا کمه؟ پس من خیلی رویاییم:))
راست می گی این آدما کمن..
نه دیگه مسلما فقط باید مکالمه هاشون محاوره باشه و به جز این نوشتاری :)
مثل همیشه نشسته بودم پشت میزم و مشغول خوندنِ کتابِ" چگونه برخورد کنیم؟". »»» اینجا اون چیزی که در مورد حذف به قرینه تو ذهنت هست درسته .. اما نه توی این جمله..چون بودم ِ اول چسبیده به نشسته..نه؟ :)




پاسخ:
همون... اول همون جوری بود. تغییرش دادم.
از اون جایی که شما به اصول داستان نویسی وارد تری فک کنم باید برش گردونم.
فکر کردم اینجوریم میشه. درستش کردم.

+برگردوندم متن رو به حالت اولیه. این بیشتر از حالت اول و دوم بهم میچسبه. دستت درد نکنه. اگه متن دیگه ای بود تغییر نمیدادم انقدر چون وارد نیستم مجبورم.
۲۶ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۵۵ زهرا امیری
سلام.
دید هیچ ماشینی این موقع شب پیدا نمی شه. سوار شد.
بهتر بود مینوشتی فکر کنم چون دید ..

بقیه ایراداتش رو هم ن.پ گرامی و دیگر دوستان گرفتن. در کل داستان قشنگی بود. یعنی واقعا داستان بود.
و خوندنی.. دمت گرم اجی..
بعدشم نبینم کسی بهت بگه بالای چشم داستانت ابروئه قهر کنی دیگه ننویسی هاااا
پاسخ:
سلام استاد
دستت درد نکنه.
فدا!
:)) چَش.
بح بحححح الان دیگه کاملا درسش شد..
دس بش نذاری دیگه ها :دی
پاسخ:
:)) نه تنظیمه:دی
خدا بهت خیر بده :)
۲۷ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۰۳ مـَـ ه جَـبـیـטּ
یادم رفت بگم !

شما امید ِ تیم ِ مایی ..

شَرَق ..


پاسخ:
:)) مچکرم مربا. عه ببخشید مربی:پی
۲۷ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۱۶ رفیق شفیقت :دی
خوب بود!
اساسا غرور پدیدۀ خیلی مزخرفی است!

(پیرو صحبت های دیروز عصر) :)))))
پاسخ:
بذا فکر کنم ببینم چی گفته بودی :)))
ممنون!
سلام بانو :)
من استعدادی تو نوشتن ندارم اما تا دلت بخواد رمان و داستان خوندم..
تمام حرفای من بی تو مد نظرم بود که بنویسم (خب اون زودتر گفت)به جز تغییر دادن عنوان داستانت.اتفاقا اسمش جذبم کرد.
مطمئنا اگر به عنوان اولین داستانت اینطور نوشته باشی در آینده اون بالا بالاها میبینیمت :*
پاسخ:
سلام
مگه تو تصحیح شدش بازم همون ایرادایی که من بی تو گفت رو داشت؟!
فکر می کنی.... باید از یه جا شروع کنی. نوشته های اول منو بخون. افتضاحن.
نه آخه اولش این نبود اسمش. جولز و جولی بود:)) عوضش کردم.
خعلی لطف کردی حوا خانوم :)
۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۱۰ زهرا امیری
راستی دیشب یادم رفت بگم استاد خودتی

الان داستانت شد بیست. نه بیست و دو..

دیگه هر کس هر چی گفت دستکاریش نکن. باشه؟!


آفرین افرین..
پاسخ:
تو که دیگه به من نگو که:دی
به داستانک های شما نمی رسه.... :)
دسِ شما درد نکنه.
سلام
زیاد بود!
نخوندم!
کلا یه همچین آدم خسته ای هستیم ما!:)
پاسخ:
سلام
خسته نباشید!
از دستتون رفت!!
سلام مهنّس داستانک نویس.
بهتر است خود مبارک تان را به جای یک مرد نگذاشته و روایت ِ قصه نفرمایید.
داستان نوشتن تان خوب است، لکن این گونه اش خیر. علی ایّ حال ادامه دهید نوشتن را. ننوشته هایش پشیمانند.
پاسخ:
سلام
وا چرا؟!!
 اینجوری دوست داشتم خب!
اصلا دلیل برای حرفتون پیدا نمی کنم!
۲۷ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۱ از ماه منتقد به من، بی تو
ممنون که وقت گذاشتید و کامنت بنده رو مطالعه فرمودید!
از آخر به اول جواب مبدم:
بنده فقط نقد کردم...تشویق هم درست فرمودید، موثره...اما من برا این خواهرمون ترجیح دادم از سلاح تشویق استفاده نکنم و تعمدا هم این کار رو انجام دادم...که به فقط به خودش میگم چرا...

مطلب دوم درمورد کلیشه؛ دیدگاه شما با دید من متفاوت نسبت به کلیشه...اون متنبه شدن هم من غیرکلیشه ای شدن نمیدونم...

حرف زیاده اما هر حرفی رو نمیشه اینجا گفت.

بالاخره یه سری صحبتا هست که باید با خود ماهی کوچولو داشته باشم..

پاسخ:
عه پس تو چرا هنوز اینجایی دختر.. فکر کردم دیشب رفتی...
ولی بی انصافی نکن دیگه خداییش تنبه داشت. البته نظرت برای من قطعن ارزشمنده.
ماهی کوچولو؟!!:))
اگه بگم یه چند روز دیگه هم در خدمتتون هستیم ناراحت نمیشی؟!:)
حالا کو تا جمعه!!!
نه که خیلی ذوق داشتم، سریع جوگیر شدم...:))
شاید...

گنده خوبه؟!

اگه یه ماهی تنها، تو حبایم یا بلورا، پا رو غصه ها میزاریم، واسه بودن همو داریم...:دی

پاسخ:
جدی؟؟؟ پس خیلی زود گذاشتی که.
نه همون کوچولو بهتر از گنده ست:دی
بَ بَ :))
چون نمیشود. آدم ها باید جای خودشان باشند. رمز و رازهای داستان شان هم باید برای خودشان باشد.
میدانید؛ مژگان عباسلو که استاد همه ماست در داستانک و شعر و داستان هم قبلا چنین اشتباهی را مرتکب شد و ...
خواستم برای شروع این راه رفته را نروید مجددا!
ببخشد ماهی! اما زار میزند همان ابتدا که یک "خانم" روایت گر داستان شده.
ادامه دهید. مشتاقانه منتظریم.
پاسخ:
هیچ داستان نویسی جای خودش نیست جای اون شخصیتیه که داره خلقش می کنه.
زار زدن اولش هم فقط و فقط به خاطر ناشی بودنه منه تو داستانک و گرنه دیدم نویسنده های خانومی که شخصیت داستانشون مرد بوده و زار هم نمی زده.
من ترجیح دادم شخصیت اول داستان مرد باشه. چون اون ایده ای که تو ذهنمه خوب در نمیومد اگر زن می شد.
برای بعدیا ان شالله.
البته من تشکر می کنم چون که نظرات و انتقادات سازنده همیشه باعث پیشرفت افراده.

 ba Yusuf movafegh Nistam:P
well-written!
high five!
پاسخ:
tnx dear niaz.. manam bahashoon agree nistam

سلام آبجی جونم
خداقوت ...
+التماس دعا
پاسخ:
سلام
ممنون
محتاجیم ..
۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۲۰ .::.چادرم؛ پرچمِ من.::.
ایده ش رو از شب نوزدهم ماه رمضون امسال گرفتی ؟ :))
پاسخ:
نه ... یهو به ذهنم زد.  همینجور الکی شروع کردنم به نوشتن..
اون شبِ من و تو فک کنم بد تر از داستان بود:دی
۲۷ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۷ خانم چادری
5ماه از نوشتنِ داستانت میگذره و من امروز خوندمش چه جالب!
موضوعش خیلی قشنگ بود اما نوع نگارش داستان دومت احساس میکنم خیلی بهتره.
موفق باشی.
:)
بسی لذت بردیم :)
پاسخ:
دستت درد نکنه خوندیش... اره منم دومی رو بیشتر خوشم اومد. ان شاالله بعدیش بهتر شه :دی
مچکرم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">