یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

ساعت ها برای خودم مشق می کنم. شاید این همان کاری‌ست که میتوانم در خلوتم انجام دهم و از آن لذت ببرم. خطاطی و نقاشیخط را میشود گفت دوست دارم. حتی اگر جوّ کلاسش گاهی بسیار سیاسی شود و فضا کاملا مخالف عقیده من. که خب یاد گرفتم برای این که احترام ها حفظ شود بیشتر سکوت کنم یا اگر جایی ببینم واقعا تاثیری دارد چیزی بگویم. اوایل حرفی نمی‌زدم. من ناشناسی بودم بین یک سری آدم هم‌عقیده. پیش از این جایی به صورت طولانی مدت نبودم که مخالف عقیده ام باشند. رفته رفته در بحث مشارکت کردم و دیدم نه اتقاقا اصلا در برابرم جبهه نمیگیرند. چه استاد چه همکلاسی‌ها. گرچه شاید به ظاهر کوچک‌ترین تغییری در دیدگاهشان نسبت به نظام ایجاد نشده باشد ولی کمترین اثرش این بود که حالا دیگر عقاید سیاسی من را میدانند و خیلی شاید بحث نمیرود به آن سمت و بیشتر توی همان جهت یادگیری و هنر باقی می‌ماند.

وقتی داشتم به بغل‌دستی‌ام میگفتم که خسته‌ام از تمرین و می‌خواهم زودتر به مرحله حرفه‌ای‌ترینِ خودم برسم استاد شنید و همان‌طور که صدای قلمش می‌آمد گفت می‌دانی «آن» به چه می‌گویند؟ گفتم فکر کنم بدانم استاد. با غلظت گفت خیلی مهم است «آن»! خیلی! سخت به دست می‌آید. خیلی دشوار است. یک لحظه است که تو به شهود میرسی. رسیدن به «آن» یعنی رسیدن به «شهود». «آن» چیزی است که باید به‌تو بدهند. نمیتوانی بروی بدستش بیاوری ولی برای بدست اوردنش باید تلاش کنی. یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشی/ شاید که نگاهی کند آگاه نباشی.. مدام حواست باید به آن سمت باشد. یک‌دفعه ممکن است نگاهت بکند، آن نگاه اگر بیفتد.. به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند/ به آسمان رود و کار آفتاب کند..

۳ نظر ۲۱ آبان ۹۸ ، ۲۱:۴۶
ماهے !!

ما معمولا عادت داریم از آقای خامنه‌ای مواضع سیاسی و اجتماعی بشنویم. درحالی‌که وقتی وارد حوزه معارف دین می‌شود تازه متوجه می‌شوی چقدر صحبت‌هایش دل‌نشین است. به‌قول دوستی چون خود او عامل است و از دل حرف می‌زند، به دل ما هم نفوذ می‌کند. مثلا چند روز است که "این آیه" با لحن آرامش‌بخش او -مثل همیشه که سوره‌ای می‌خواند- در سرم تکرار می‌شود: «انّ معی ربّی، سیهدین»

گوش دادن به داستان زندگی حضرت موسی (علیه‌السلام) برایم همیشه هیجان دارد. از زبان یک پیر دانا باشد، چه بهتر. زندگی‌اش پر از غافلگیری و امید است. آن‌جایی که امام صادق(علیه‌السلام) می‌گوید: «فان موسی ذهب لیقتبس لاهله نارا فانصرف الیهم و هو نبی مرسل». موسی از شهر خارج شد تا برای خانواده‌اش از خدا طلب آتش کند، خداوند با او سخن گفت و پیامبر برگشت.

۱ نظر ۱۷ آبان ۹۸ ، ۱۲:۱۶
ماهے !!

به‌دلیل کمبود وقت زین پس روزهای تعطیل را روز رسیدگی به امور شبکه‌های اجتماعی اعلام می‌دارم. والسلام علیکم ورحمة‌الله و برکاته. آهان راستی شما مخاطبین محترم وفادار به وبلاگ‌نویسی که احتمالا تعدادتان کم‌تر از انگشتان یک‌دست است اما، هر روزی که دوست دارید کامنت بگذارید. کامنت‌های شما در مخزن اسراااار محفوظ می‌ماند. 

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۸ ، ۱۱:۰۱
ماهے !!

به شادی احتیاج داشتم. دنبال چیزی بودم که ذهنم را درگیر چیزهای شادی‌آور کند. بعد از ماه‌ها توی سایت‌‌های موسیقی ایرانی گشت زدم و به آهنگ‌های جدید گوش دادم. در بعضی‌ آهنگ‌ها خواننده حتی اگر بشکنی هم می‌زد محتوای ترانه چیزی جز تحقیر و لعن معشوقه نداشت. آدم‌های کوچکی که حاضرند به‌‌خاطر مخاطب بیشتر و ایجاد عزت‌نفس‌های تصنعی شکست‌عشقی‌شان را تقصیر معشوقه‌ی به‌ظاهر نامردشان بی‌اندازند. مثلا: «حالم خرابه با خاطره‌هاتم بدم شاید که بعد از این به هر کاری دست زدم/ من هنوزم به یادت میفتم ولی به خودم قول شرف دادم ادامت ندم/ به بیخیالا بگو صبر کنن منم اومدم» اشعار چرتی‌ با درون‌مایه‌ی تهدید، اضطراب و بی‌عرضگی، که عاشقِ دوزاری‌پرور است. جوان‌ها را در خماری نگه می‌دارد و یا درموارد دیگر امکان این‌که کسانی که وصال برایشان رخ داده را قلقلک بدهد، هست.  

 این‌روزها که در راه رفت و برگشت، روزی سه غزل حافظ و سه غزل سعدی می‌‌خوانم بیشتر می‌فهمم چرا جامعه تا این حد متکبر شده‌ و دل بدست‌آوردن برایش سخت است. چیزی که در هردویشان می‌بینم یک مشت خاک است. خاک می‌شوند جلوی معشوقه‌شان. دوستشان دارم. در چشمم بزرگ‌اند. خیلی بزرگ. پر از شجاعت، غیرت، عزت و لطافت. آن‌جا که سعدی می‌گوید:

«غیرتم آید شکایت از تو به هرکس/ درد احبا نمی‌برم به اطبا» یا در حالی که از او رنجیده همچنان می‌گوید: « مرد تماشای باغ حسن تو سعدی‌است» یا «که حال تشنه نمی‌دانی ای گل سیراب» یا «جفا و جور توانی ولی مکن یارا» و «طایر مسکین که مهربست به جایی/ گربکشندش نمی‌رود به دگر جا»

حافظ را هم که قبلا کم‌تر دوست داشتم به‌خاطر شعرهای چند پهلویش، حالا بعضی از ابیاتش را می‌پسندم:

«چنین جوان که تویی برقعی فروآویز/ وگرنه دل برود پیر پای برجا را»

حالا هی معلم ادبیات پیش‌دانشگاهی‌مان بیاید بگوید منظورشان خداست. معشوقه‌شان خداست. اگر معانی همین چیزها را درست در نظام آموزشیمان می‌فهماندند وضعمان این نبود.

از موسیقی گذشتم و به فکر سریال افتادم. نه هیجان می‌خواستم، نه رمزآلودگی، نه درس اخلاق. همه را از برم. دوستم ماه‌هاست «فرندز» را پیشنهاد می‌کند. یک قسمت نیمه دیدم. خنده‌‌های تصنعی روی فیلم به‌من نمی‌چسبید. انگار کن انتهای جُکی، خاطره‌ای، استیکر خنده‌ی زیاد بگذارند و مجبورشوی توی رودربایستی بخندی. نتوانستم ادامه دهم. بین سریال‌های خارجی گشتم. چیزی به دلم چنگ نمی‌انداخت. دنبال طنزهای فاخر نبودم. حاضر بودم پایتخت‌ها را بنشینم دانلود کنم ببینم. یاد بازیگرهایی که حتی از دیالوگ گفتنشان هم خنده‌ام می‌گیرد افتادم. «هادی کاظمی» را سرچ کردم. «سال‌های دور از خانه» آمد. اسپین‌آف «شاهگوش» بود. شاهگوش را دیده بودم. از سال‌ها، چهار- پنج قسمت را مداوم نگاه کردم و خندیدم. کم‌کم که سریال داشت به قهقرا می‌رفت و داستان خاصی نداشت متوجه تکه‌های وقیحانه‌ و مبتذل می‌شدم که حالا دیگر دیالوگ‌‌های خنده‌دار هم سر خنده‌ام نمی‌آورد. ادامه ندادم. مد شده فیلم‌نامه که نداشته‌باشند با چیزهای زشت و زننده مخاطب جذب کنند.  بیخیال شادی شدم! 

۰ نظر ۱۰ آبان ۹۸ ، ۲۰:۳۱
ماهے !!