یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن» ثبت شده است

اول و آخر... یار
برای من هر دوره ای اوجی داشته .. دبستان قاری مدرسه بودم هر سال هم رتبه هایی در منطقه و استان کسب میکردم. راهنمایی نقاشی میکردم، کارت پستال هایی میساختم با نقاشی کشیدن که حالا بعد از گذر این همه سال که دوباره در صندوقچه ی اسرارم(!) دیدمشان فکر نمی کنم دوباره بتوانم طراحی کنم.
دبیرستان اما دنبال شعر گفتن بودم. دنبال سفر نامه نویسی. دنبال روزانه نویسی. از بستنی خوردن توی مدرسه و کلاس های تابستانی بگیر تا نوشتن صحبت های بغل دستی ام شکوفه که حالا مادر شده است ..
دانشگاه اما شدیدا دنبال نوشتن بودم از اول اولش نمیدانم چرا .. آن قدر که با دوساعت فکر نهایت می توانستم یک بیت دست و پا شکسته شعر بگویم .. اما بیکار که میشدم می نوشتم.
حالا هم که چند وقتیست افتادم روی دور خطاطی .. خطاطی را هنوز خیلی وارد نیستم. یعنی اصلا وارد نیستم. فقط توی ذهنم افتاده بروم سمت خطاطی، تذهیب، خطاطی نقاشی ..
دوستی میگفت هیچ کدامش به دردت نخواهند خورد .. ذوق هنری نداشت شاید .. شاید هم درست میگفت !
ولی من همه ی این کار ها را برای دل خودم انجام دادم. حتی اگر هیچ کدامشان توی زندگی به کارم نیایند. هنر روح آدم را لطیف نگه می دارد. فکر میکنم اگر دنبال این کار ها نبودم نمی دانستم حتی دنیا چه شکلی ست. هنر دید آدم را عوض میکند.
جالبی همه ی دوران ها این بود که هیچ کدامش را کلاسی نرفتم. به نظر من بهترین آموزش برای شخص خود فرد است.. هزار تا استاد و دبیر و مربی بیاورند برایت هیچ فایده ای ندارد تا ته دلت کشش نداشته باشد به آن کار ..
آدم باید هر لذت حلالی را توی دنیا تجربه کند.. خدا گذاشته که لذت ببری و از نعمت هایش استفاده کنی و چه چیزی شیرین تر از کشیدن صدای قلم مرکب خورده روی کاغذ با دستان خودت ..
۸ نظر ۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۹
ماهے !!
اول و آخر... یار
گذشت آن زمان هایی که زنگ در را که بزنند، ذوق مرگ بشویم از این که یک پستچی نامه ای از عزیزی آورده باشد، آن زمان هایی که دوست صمیمی دبستانم گاهی کارت پُستالی برای روز تولدم بفرستد و تویش "عزیزم تولدت مبارک" ی نوشته و دَرَش را تُف مالی کرده باشد و بیندازد در صندوق زرد/نارنجی پُستی که سر هر خیابان پیدا می شد و من هم تا روز تولدش فکر کنم، فکر کنم به این که با چه چیزِ بهتری جبران کنم که بشود پُستش کرد!
بماند که تا دو سه سال این روند بیشتر ادامه نداشت و از دل بِرَفت هر آن که از دیده بِرَفته بود و سال ها بعدش تبدیل بشود به پیامکی آن هم هر دو سال یک بار یا نهایتا سالی یکبار... .
گذشت آن زمان هایی که مادر یا همسری هر صبح چادرش را سَر کند و کارهایش را بیاورد توی حیاط که اگر زنگِ در خورد، بدون دمپایی یا  با دمپایی از ذوقَش که پستچی باشد شلنگ تخته بیندازد بِدَوَد در را باز کند به امید این که عزیزکِ دلبندشان از جنگ و جبهه نامه ای نوشته باشد؛ چه رسد به این که زنِ همسایه پیغام آورده باشد که فلانی پشت خط است بعد باز بدون دمپایی یا با دمپایی از ذوقَش شلنگ تخته بیندازد بِدَوَد تا خانه ی همسایه که تلفن دارند، دو کلامی حرف بزنند و از شدت شوق و دلتنگی اشک بریزد و قطع شود... گذشت آن زمان ها... .
جایش اما الآن گوشی ها و تبلت ها آمده که دوی نصفِ شب هم اگر کسی نامه ای از نوعِ الکترونیکی داشته باشد بنویسد، بدون تف مالی بفرستد، دستگاه گیرنده صدائَکی بدهد، صاحبش را از خواب بیدار کند، در آنِ واحد جوابش را بدهد وَ نانِ هر چه پستچی باشد را آجُر کند.
فقط ترسم از این است که اگر خدایی نکرده زبانم لال جنگ بشود، اینترنت را تا جبهه راه بیندازیمُ  بگوییم جنگ نرم در کنار جنگ سخت خیلی هم ثواب دارد!!
گذشت آن زمان هایی که وقت صرف کنند برای نوشتن، یادمان رفته که نوشتن یک شورِ عاشقانه است، لحظه ای که در آن "من" با "من" (بخوانید "او") هیچ فاصله ای ندارد... . یادمان رفته شخصیتِ افراد را از نوشته ها و سخن هایشان بشناسیم نه حدسیاتمان، چرا که هر چقدر هم بخواهد خودش را پنهان کند زبان و نوشته اش لوئَش می دهند، که من هم هر چه فکر می کنم حدیثش را یادم رفته!
آری، گذشت آن زمان ها...

پ.ن: روز تمام "لیلی" ها بر "لیلی"ها مبارک :)
بازنشر در لینک زن (+)
همین!
۱۶ نظر ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۲۵
ماهے !!