یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماه رمضان» ثبت شده است

صبح رفتم اداره بیمه. جلوی در تبم را گرفتند. 33 درجه بود. دوباره کاغذ بازی شروع شد. از این اتاق به آن اتاق. از این اداره به آن اداره. از این باجه به آن باجه. یکی دوبار شاهد دعوا بودم. سر کرونا. سر نوبت. خانمی به خانم کناری اش گفت فاصله یک متر را رعایت کند. زن لجبازی کرد یک قدم و بی صدا جلوتر رفت! از کنارشان عبور و صحنه ی دعوای احتمالی را در ذهنم بازسازی کردم! در یک اداره بیش از پنج بار نوبت گرفتم. هیچ کدامشان کارساز نبود. هیچ کدامشان درست راهنمایی نمی کردند. در اداره ی بعدی که به آن جا پاسم داده بودند، از دستگاه شماره دهنده محض احتیاط از هر چهارتا دکمه شماره گرفتم. این عاقلانه ترین کار در اداره ی بی حساب و کتاب بیمه بود. آخرین کار اداری ام گمانم برای پارسال بود. تفاوتم با دفعه های پیشین این بود که در انتهای سالن شلوغی که همه جلوی باجه ها جمع شده بودند، بدون این که از صبر، ناراحت و یا نگران گذر زمان باشم، آرام نشستم. بدون این که توی دلم با اعتراض و خطاب به کارمندان بی اعصاب خسته بگویم زود باش زود باش. چیزی که دست من نیست فکر ندارد. چشمم فقط به شمارنده ی میزهای خدمت بود و گوشم به صدای زنی بود که شماره ها را با سکته می خواند. شماره هایم که خوانده می شد، خانم بافرهنگی بودم که با فاصله می رفتم سمت باجه ها شماره ام را نشان مردم می دادم. حکم عصای موسی(علیه السلام) را داشت. صورتم یک آیکن که دو ردیف دندانم از خنده به طور کامل پیدا باشد کم داشت. کارم که درست نمی شد دست از پا درازتر برمی گشتم و می رفتم سمت دیگری. خنده ی وهمی در ذهنم فریز می شد.

ساعت دورازده و نیم شد. هم قول داده بودم امروز کار تمام بشود هم تا می رفتم سر کار نرسیده باید برمی گشتم. ناگهان بعد از سه ساعت یاد اینترنت افتادم. بعد از سحری حساب اینترنتی بیمه ام را ساخته بودم ولی کار نمی کرد. با یک درخواست و بدون نیاز به نوبت، حسابم فعال شد و کارم راه افتاد. به همین راحتی! تمام سه ساعت دویدن و بالا پایین رفتن با دهان روزه همه اش پَر. دلم می خواست ساختمان بیمه را باصبوری و خنده ی وهمی، یک جا آتش بزنم.

۲ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۴۵
ماهے !!

راهنمایی بودم. صبح‌های ماه رمضان زودتر به مدرسه می‌رفتم که از تحدیرخوانی جزء هر روز در نمازخانه‌ی قدیمی با آن شیشه‌های رنگی، عقب نمانم. تعدادمان با معاون مدرسه به ده نفر نمی‌رسید. با صدای معتز آقاییِ داخل ضبط یک جزء را می‌خواندیم و بعدش هم دعای عهد. شاد و خوشحال با آن روسری‌های سفیدی که اجبار بود در مدرسه سر کنیم به کلاس می‌رفتم. مقنعه‌های تیره را هر صبح باید برای سلامتی در می‌آوردیم. از طرفی هم به‌خاطر خانه‌های اطراف که به حیاط مدرسه مشرف بودند.

خلاصه روزهایمان با بوی عطر آیه‌های قرآن و لبخند خانم شریفی شروع می‌شد. هیچ دغدغه‌ای نداشتیم جز کسب رضایت معاون جدیمان، خانم شریفی! شده بودیم سوگلی مدرسه. امروز که این آیه‌ها به گوشم خورد پرت شدم به روزهای اوجم!

 

۱ نظر ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۱۸
ماهے !!

اکثر کسانی‌که تحلیل‌ سنگین تغییر روز عید فطر بخاطر ۱۴ خرداد می‌دهند، کل ماه مبارک را مانند ۱۱ ماه دیگر سال خورده‌اند. برای این دسته از کارشناسان نجوم چه فرقی دارد ماه کی دیده شود و یا عید چه روزی باشد؟

چند روز پیش یکی را دیدم که می‌گفت حکومت ایران به‌خاطر کَل‌کَل با عربستان عیدفطرش را یک روز بعدتر می‌اندازد! یاد سالی افتادم که دو تا نیمه‌شعبان دیدم. یکی در شهر مکّه و دیگری فردایش در تهران.

۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۳
ماهے !!

در این دوره و زمانه که به سختی کسی وقت می‌کند برای خودش برنامه بریزد، چه رسد برای دیگری -بدون چشم‌داشت-، دوستی دارم که توجه و محبت زیادی به من دارد. خیّر است. بخیل نیست. هم‌نشینی‌اش با رشد خودم همراه است. هر وقت با او هستم، عادات متوسط برایم گل‌درشت می‌شوند و دوست دارم تغییرشان دهم. اراده‌ام را قوی‌تر و فکرم را با اعمال خوبش اصلاح می‌کند. معرفت صادق دارد. سرّش با علانیه‌اش یکیست. صبور و به معنای واقعی کلمه ماه است. مراقب نماز اول وقتم است. به سلامتی‌ام، به ساعت غذا خوردنم، حتی به پاکسازی بدنم از سموم هم فکر می‌کند. هم دوستم است، هم مربی‌ام. در اصل سلامت روحم را جدی می‌گیرد. بدن که سالم باشد، روح هم سالم می‌ماند و سلامت روح، کیفیت زندگی را می‌سازد. کیفیت زندگی‌ام را بالا می‌برد. برای همین هم بعد از مدتی که با او هستم شاداب‌تر می‌شوم. گل از گلم می‌شکفد. روزها بوی بهارنارنج و شب‌ها بوی شب‌بو می‌دهد. نام دوستم «رمضان» است. بله، این دوستی و مودّت گنج است. کارساز است. برکت دارد.

۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۶
ماهے !!

تو می‌توانی ساختمانی که بوی نا گرفته، نشست کرده، کم‌کم پایه‌اش سست شده و ناگهان پایین می‌آید را سر پا کنی. مثل پرنده‌های له و پخش شده‌ی حضرت ابراهیم روی کوه‌ها. گناه‌های نادانسته و ناخواسته مثل نمناکی و به بوی نا می‌مانند. کم‌کم فونداسیون ساختار ایمان آدم را سست می‌کنند و ناگهان پخش زمینت. مثل آن پرنده‌ها خرده‌ریزه‌هایم را به‌هم وصل کن. مثل روز ازل محکم و بی‌نقص. «لیطمئنّ قلبی».

مثل وقتی که حضرت ابراهیم را به آتش افکندند و او فقط به خدای خودش فکر می‌کرد. به آتش دستور دادی: «برداً و سلماً علی ابراهیم». گناه قلب را می‌سوزاند. دود و خاکسترش آن را سیاه می‌کند. ابراهیم نیستم. تو اما، همان خدایی. خدای ابراهیم، خدای من هم هست.

۱ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۴۰
ماهے !!

من اما برترین آدم‌ها را از نگاه خود در دو دسته دیده‌ام. آن قدر که شده بود گاهی می خواستم دنیا را از این کشف غیر تازه‌ام که «اخلاق ورزشی» واقعا وجود دارد، خبر کنم. بله دسته‌ی اول ورزشکاران‌اند. هرچه جلوی ایشان تواضع بورزی، نه تنها ذره‌ای غرور نمی‌گیرند بلکه در کمال تحیّر، در عین قدرت متواضع تر برخورد می‌کنند. بیشترین حس امنیت روحی را -حتی اگر اختلافات عقیدتی زیادی داشته باشیم- زمانی دارم که با دوستان ورزشکارم هستم. در مقابلشان می‌توانی خودت باشی. نگران برخوردشان نیستی. چون دیگری را بر خود ارجح می‌دانند و خودی در میان نیست. جمع‌هایشان پر است از دلگرمی، شور و نشاط و مراقبه. ورزش حرفه‌ای پس از مدتی اخلاقیات و حالات آدم را تغییر می‌دهد. مربّی هم البته، نقش به سزایی دارد. دسته‌ی دوم با کمی اختلاف، هنرمندانی هستند که با دستانشان چیز قابل عرضه‌ای خلق می‌کنند. مثلا خطاط‌ها و نقاش‌ها. نمی‌دانم وجه تسمیه‌اش چیست ولی، همان روحیه‌ی تواضع که «هرچه متواضع‌تر باشی، متواضع‌ترند» را نیز در آن‌ها هم دیدم. پر از ادب و احترامِ غیرتصنعی. شهید آوینی هنر واقعی را با الهام گیری از معارف اسلامی آن چنان توصیف می‌کند که با فطرت و حقیقت انسانی در هماهنگی کامل است. او می‌گوید: «هنر شیدایی حقیقت است. همراه با قدرت بیان آن شیدایی. هنرمند رازدار خزائن غیب است و زبان او زبان تمثیل است. پس باید رمز و راز ظهور حقایق متعالی را در جهان بشناسد.» شاید برای همین است که هنرمند واقعی کبر در وجودش محو می‌شود. آقای مجتهدی برای رهایی از کبر این نسخه را دارد: «عُجب خیلی بد است. هر چقدر هم خوب هستی، هر که را دیدی، بگو این از من بهتر است. حتی معتادی را هم در کوچه دیدی، بگو شاید او عاقبت به‌خیر شود، من بدبخت. پناه ببریم به خدا.»

آدم‌های بزرگ و قوی متواضع ترند. بدون این که خودشان بدانند یا بخواهند که چنین شناخته شوند. در این زمینه پیامبر اکرم در کنزالعمال، حدیث 5737 می‌فرمایند: «کسی که فروتنی کند چنین کسی نزد خود ناچیز است، ولی در چشم مردم، بزرگ می‌باشد». حقیقتی است. از خدا میخواهم دوستانی از این جنس‌ نصیبمان کند تا بوی خوششان ما را هم درگیر کند.


+ این پست میتواند ادامه پست قبلی‌ام باشد.

۱ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۳۰
ماهے !!

اول و آخر...یار

داشت سر ریز میکرد این کاسه

از

گوشه ی چشمانم...

جلوی شان را می گیرفتم!

این اشک ها باید، در یک زمان خوب، در یک مکان خاص، برای یک شخص خاص، ریخته می شدند...

گذاشته بودم یک جا خالی شان کنم،در شب های قدر

مثل هر سال، مجلسِ هاشمی نژاد

برای مولایم علی (علیه السلام)...

به پهنای صورت اشک می ریزم!

اوضاع وخیم است!

به پهنای صورت...

بک یا الله... 

اشک..

بمحمدٍ... بِعَلیٍّ

بِعَلیٍّ

بِعَلیٍّ

...

می ریزم

و

اوضاع آرام است...

پ.ن: گفت ما را از زبان غیر خوانید... دعایمان کنید.

همین!

۱۵ نظر ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۴۱
ماهے !!
اول و آخر...یار
حضرتِ یار...
هر سحر از سر صلاةِ صبح حواسم به توست...
به تویی که مرا به بندگانت وانگذاشتی که خارم کنند...
که برای همین نیم مثقال عزتی که بندگانت دارند ارزش قائلی...
که عزت پیش توست...
می گردم روی این کره ی خاکی و آبی و دورِ خودم؛ روحم را می گردانم!
روحی که نَفَس توست...
می گذرم از خودم...
از همه ی دنیا و آدم هایش...
می گردم که تو را پیدا کنم و دورت بگردم مثل پروانه...
جایی نوشته بود: "می خواهم انقدر دورت بگردم که حاجی شوم!"
از سرِ صبح تنورِ دلم را داغ میکنم که برشته شوم، حوا ام ولی می خواهم فرشته شوم!
دوست دارم سرِ سحری دلم بوی گل یاس بدهد و اتاقم بوی گلِ نرگس...
تا سرِ افطار که بوی گلِ شب بو به مشامم می رسد، دلشاد باشم از این همه گشت و گذار ها که من با همین گشتن ها خوشم دورت بگردم!

+ از سحرمست تو، تادم افطارم... (+)

همین!
۲۰ نظر ۲۴ تیر ۹۲ ، ۱۵:۰۰
ماهے !!

اول و آخر...یار

این صدایی که می شنوی صدایِ در زدنِ مهمانانِ دعوت شده ی توست... . این ها می خواهند طعمِ تلخ کامِ زندگیشان را با سفره ی تو شیرین کنند... .

عظمتت را جلال!

مهمانِ بدونِ لباسِ مهمانی، می پذیری؟!

یک نگاه هست، یک دنیا گناه!

ماهیِ تُنگِ دلم توی تور دنیایی گرفتار نشود الهی!

کمکم کن که تیک تاکِ این قلب را رو به راه تو تنظیم کنم، تا رو به راه شوم!

وقتی آرامم که رو به راه تو هستم!

که رو به ذکر و ماه تو هستم!

یک ماه هست و یک دنیا آه...

صدای پای ماه می آید...

سلام !

عکس نوشت: دلم خیلی هوای سنّ و زمان و این مکان را دارد... تابستان 87...

پ.ن1 : در یک چنین روزی (اول رمضان) چشم به جهان گشودیم که ای کاش... حیف که ناشکری می شود. عظمتت را شکر... التماس دعا از اولین سحر و افطار، تا آخرینَش...

پ.ن2 : یادش بخیر (اینجا)

پ.ن3 : فقیر اگر نیستی یا خدایی، یا نیستی... خدا که نیستی؛ پس نیستی! یعنی، جز فقیر نیستی! (علی اکبر بقائی)

همین!

۱۷ نظر ۱۹ تیر ۹۲ ، ۲۰:۰۰
ماهے !!

اول و آخر... یار

ای خدا!

جدا شدم...مثل خزانت از بهارت! دلم هم جدا شده ست! چقد راه مانده تا باز به تو باز گردم؟ حسابی دلتنگت شده ام! مثل همیشه باز هم این درد دل ها و دل درد ها بی جواب میماند!صدایت را نمیــــــشنوم! اصلاپاسخ مرا میدهــــــی؟! حتی دریغ از یک نشانه...

حد اقلش این است که نه من میشنوم پاسخت را، نه میبینم! خب ایراد از من درست! یک مقدار سطح درک مرا بالا بیاور!

مغزم درد میگیرد از فشار این همه بی محلی!

خسته ام...خسته... خیلی زیاد...

خدا!

بیامرز من را!

امیدم فقط به این ماه توست!

ایمان و علمم را فزونی بخش!

پ.ن: تمام تو سهم منه... به کم قانعم نکن!!

همین!

۱۳ نظر ۰۱ مرداد ۹۱ ، ۰۷:۵۰
ماهے !!

اول وآخر ... یار

من را ببخش و بیامرز غافل از اینم که این فانی دو روز بیشتر نیست!
و احتمال دادن به این سخن، صعب و سختم است که شاید همه اش روز دوم باشد... مگر میشود اصلا؟!
می بینی؟! هنوز هم باور ندارم! پر توقعمان کردی حسابی...
مشکلی که برایم پیش می آید یادم می افتد که "هستی" ام هستی...یا قاضی الحاجات
و گناه که میکنم بعد از گناه یاد تو می افتم! یاد پوشندگی هایت...یا ستار العیوب
اما من بنده ی تو ام!
و جز تو چه کسی برای بنده اش خدایی کند؟!
که شرمنده ی تو ام!
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد...
عاشق تر از ما تویی خدا... کششت در من فزون تر باد...
الهی! دورت بگردم...
پ.ن1: بهترین تلنگر این است که صبح با صدای " لا اله الا الله" جماعت کوچه از خواب بیدار شوی!
پ.ن2: هی فلانی! مراقب دلت باش!
امانت است...
همین!
۱۵ نظر ۲۵ تیر ۹۱ ، ۰۵:۲۵
ماهے !!