یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانلود» ثبت شده است

اول و آخر... یار

من فکر میکنم همه ی انسان ها احتیاج به یک خلوت طولانی مدت دارند .. یک خلوتی که کسی مزاحم تفکرشان نشود.. خلوتی که یا دوباره انرژی میگیرند و برمیگردند یا .. می میرند به درد خودشان .. 
وقتی احتیاج به تنها بودن پیدا کردید هی نگردید دنبال عیب و ایرادهای آنچنانی .. نگردید دنبال روانپزشک و روانشناسانی با تفکرِ غربی .. بروید مدتی تنها باشید .. فکر کنید .. حتی شده از صفر شروع کنید .. عبادت کنید .. عبادت پر است از انرژی مثبت .. خلوت حق عادی همه ی ما ست ..
اراده کنید و دست روی زانوهای خودتان بگذارید .. ولی قبلش حتما سنگ ها را با خودتان وا بِکَنید و به شدت از خدا کمک بخواهید که ثابت قدم بمانید در راهش ..

+ علاقمندیم به صوت :)  +

 

 
۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۰
ماهے !!
اول و آخر... یار
زیر باران دعا کردم که زود برگردی .. سالم برگردی .. خوب برگردی.. خوب برگشتن خیلی مهم است .. با رضایت برگشتن خیلی مهم است .. و این که بعد از برگشتنت همه چی خوب باشد خانه مرتب باشد حالِ صاحب خانه بهتر است، حال صاحب خانه  که خوب باشد حال همه خوب است.. مادرم سفارش کرده که:  هر وقت تصمیم به مسافرت گرفتی خانه ات را مرتب کن بعد برو، وقتی برگردی ببینی همه جا مرتب است حس بهتری داری.. خستگی سفر توی جانت نمی ماسد..
حسابش را بکن یک روز که مثلا جمعه هم هست، برگردی ببینی یک مملکت بهم ریخته است ! چه حالی می شوی ؟!
 
+ حسی که الان دارم رو خیلی دوست دارم!
تنها.. بارون بی وقفه و پر صدا، رعد و برق.. پنجره ی باز .. رقص پرده ی گلدارِ صورتی پنجره ی اتاقم توی فضا .. بعد شُش ها مو پر میکنم از عطر خاک بارون خورده.. سرفه های پی در پی بخاطر این سرماخوردگیِ لعنتی ! همینطوری لپتاپ هم داره برای خودش زانیار رو میخونه..
همیشه من به سازِ تو .. برده سازت قرار از من .. 

+ تصمیم گرفتم دیگه "همین!" های تهِ پستم رو ننویسم.. :)
۸ نظر ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۳
ماهے !!

اول و آخر... یار

نه این که فکر کنی کم آورده ام ها! نه! خودم یک تنه از پس همه آوار های روی سرم بر می آیم! احتیاجی به  کمک هم ندارم... نه این که فکر کنی بریده باشم ها! نه! خیلی هم وصلم! وصلِ وصل!

فقط راستش را بخواهی من... من... من کمی...

کم آورده ام! بدجور هم کم آورده ام!!

من

ب ر ی د ه ا م!

انیس النفوس!

غرق کن این ماهی را در دریای مهربانیَت!

جدا کن این کبر و غرور را از این منِ لعنتی!

از این خودِ بی خود!

پ.ن1: سفر دوای دردم/ هجرت تنها علاجم...

پ.ن2: اگر دلتان تنگ است گوش کنید این دو را... (+) (+)

پ.ن3: راهیَم... دل توی دلم نیست برای زیارتَش... حلالمان کنید.

همین!

۱۹ نظر ۳۰ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۰
ماهے !!
اول و آخر...یار
حضرتِ یار...
هر سحر از سر صلاةِ صبح حواسم به توست...
به تویی که مرا به بندگانت وانگذاشتی که خارم کنند...
که برای همین نیم مثقال عزتی که بندگانت دارند ارزش قائلی...
که عزت پیش توست...
می گردم روی این کره ی خاکی و آبی و دورِ خودم؛ روحم را می گردانم!
روحی که نَفَس توست...
می گذرم از خودم...
از همه ی دنیا و آدم هایش...
می گردم که تو را پیدا کنم و دورت بگردم مثل پروانه...
جایی نوشته بود: "می خواهم انقدر دورت بگردم که حاجی شوم!"
از سرِ صبح تنورِ دلم را داغ میکنم که برشته شوم، حوا ام ولی می خواهم فرشته شوم!
دوست دارم سرِ سحری دلم بوی گل یاس بدهد و اتاقم بوی گلِ نرگس...
تا سرِ افطار که بوی گلِ شب بو به مشامم می رسد، دلشاد باشم از این همه گشت و گذار ها که من با همین گشتن ها خوشم دورت بگردم!

+ از سحرمست تو، تادم افطارم... (+)

همین!
۲۰ نظر ۲۴ تیر ۹۲ ، ۱۵:۰۰
ماهے !!

اول و آخر...یار

بدون هیچ پیش زمینه ای شروع میکنم به تایپ کردن برای تو... ببخشید که خیلی برای دل شما قلمم خوب نیست، قلم که چه عرض کنم؟! خودم هم برایت خوب نیستم..!

پشت به سایه ها و صدا ها پیش می روم...

باید غصه ها و غم هایم را بگذارم کنار،به بهانه ی میلاد تو...

همه منتظرند یک ناجی بیاید دستشان را بگیردُ...

غبار از دل و روی شان را که انگار هزار صبح نشسته باشند بشوید...

در کجا ایستاده ای که جهان انگشت حیرت می گزد و این چنین به تو خیره مانده؟!

تا کی این مونولوگ ها را تکرار کنم؟

پ.ن1: مثل یک بیت غزل می رسی روزی ناگهان... همه غزل هایم نصفه نیمه رها مانده اند مثل ادامه همین تک مصرع...

پ.ن2: شب ولادت شماست و من مثل همیشه بدون هدیه آمده ام... شما آقایی کنُ...رد نکن مرا...عرض تبریک آقا و کمی بی تابی...(+)

پ.ن 3: چقدر همه جا غم و غصه ست عیده مثلا (+) :))

همین!

۲۲ نظر ۰۲ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۲
ماهے !!

  اول و آخر...یار

یک نفر نیست بیاید دست خودش را بگیرد و برود به ملاقات خدا!

من حسرت تو را میخورم که مال گذشته بودی و رفتی به ملاقات خدا! حسرت تو را میخورم که رفته ای ... حسرت نوع رفتنت را، حسرت دغدغه های ذهنیت، زندگی کردنت، انتخاب هایت، یا حتی زمان زیستنت!!

به یک جرعه آب ایستگاه صلواتی راضی بودی، کاری نداشتی "پپسی" خوشمزه تر است یا "کوکاکولا"!!

تو رفتی اما... حالا دیگر یک نفر نیست بیاید و این سکوت ضخیم را پس بزند.

یک نفر نیست بیاید و دست خودش را بگیرد و برود به ملاقات خدا!

پ.ن1: تاحشر میتوان از زلف یار گفت ... در بند آن مباش که مضمون نمانده است!
پ.ن2: خیلی دوست میدارم اینو (با تشکر از نقــ ـــش بَنـــدانـــ )
بعدا نوشت: آهنگ وبلاگم هم عوض کردم!!(+)

همین!

۴ نظر ۱۸ تیر ۹۱ ، ۰۵:۱۳
ماهے !!