یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاکسی» ثبت شده است

اول و آخر... یار

امروز نشسته بودم توی تاکسی یه آقایی نشست جلو.. بوی ادکلنش تاکسی رو پر کرده بود داشت با موبایلش حرف می زد، خیلی آرومو با آرامش.. طوری که انگار نه انگار کسی دیگه ای تو تاکسی نشسته بدون هیچ ترسی می گفت ، دوست نداری برگردی؟ اگه بریم اون خونه ای که تو دوست داری چی ؟ حتی می تونی بری سر کار.. خیلی خستم.. کاش بودی با هم دو تا لیوان چایی میخوردیم کنار پنجره رو اون صندلیا.. نمیدونم از اون ور چی میشنید ولی خیلی گوش داد .. بعدش قاه قاه خندید.. حس کردم دارم رمان گوش میدم.. دوست داشتم دیرتر برسم به مقصدم. میگفت سنّه دیگه .. شیش ساله.. از خودت برام بگو.. این چند ماهی که گذاشتی رفتی .. دلت برام تنگ نشده بود ؟ راستشو بگو ها.. بعد کلی می خندید.. خیلی خوب هم گوش میداد..
وقتی بلند حرف میزد یعنی خیلی ناراحت نیست از این که بقیه راجعبشون چی فکر کنند.. هزار جور فکر اومده بود تو سرم.. چی میشه که هنوز آدم بعد شیش سال بگه: بر میگردی ؟!

 * معین

همین!

۲۴ نظر ۰۵ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۶
ماهے !!