یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرامش» ثبت شده است

بسم رب الح س ی ن (علیه السلام)

راهنمایی بودم. بغل دستی خوبی هم داشتم ولی همیشه موقع درس جواب دادن هول می کرد. یک بار قبل از این که معلم عربیِ مان از او سوالی بپرسد، به گریه افتاد.  راستش درسش را هم نخوانده بود. معلممان مثالی زد به این مضمون که:"چرا مثل این زنایی که توی روضه ها هنوز مداح نخونده گریه می کنی؟ دیدین بچه ها ؟ اصلا مداح داره یه چیز دیگه می گه، طرف "های های" می زنه زیر گریه ! خب خانم صبر کن گوش کن ببین روضه خون چی میگه!" بچه ها هم همه زدن زیر خنده!

تمام محرم های این چند سال این داستان توی ذهنم بود. آن سال ها خیلی هم دقت می کردم که، ظاهرا معلممان راست می گفت.

ولی راستش را بگویم این شب ها توی هیئت خیلی خوب فهمیده ام که دلی که گرفته باشد، دلی که شکسته باشد، کاری ندارد که مداح چه می گوید، کافی ست او دم بگیرد و ما بفهمیم که چه مأمنی آمده ایم و شروع کنیم به زار زدن، بلکه م دست نوازش و آرامشی بر سر این کمترین بکشند . که الحق چه خوب استخوان سبکمان می کنند بعد هر روضه...

آقا جان ما هول کرده ایم، درس های مان راهم خوب نخوانده ایم... اما... تو بکش خط به خطای همه ی ما...

همین!

۱۳ نظر ۱۵ آبان ۹۳ ، ۱۸:۱۷
ماهے !!

اول و آخر... یار

حشره ی کوچکی را انگار کن در میدان صوتیِ ناقوسِ به صدا در آمده ای باشد. از فرکانس صدای ناقوس هر چیز آرام گرفته ای در اطرافش، حتی آن حشره را به رعشه در بیاورد.

یک وقت هایی بعضی اتفاقات چنان رعشه ای بر تنِ آدمی می اندازد که تا مدت ها آرام نگیرد...

منم آن حشره ی کوچک در آن میدان بزرگ صوتی...

همین!


۱۸ نظر ۰۱ آبان ۹۳ ، ۲۲:۵۵
ماهے !!
اول و آخر... یار
اصلا یک وقت هایی باید بزنی به بیخیالی، به هیچ چیز فکر نکنی و از قانونِ طلائیِ "به درک" استفاده کنی. باید لم بدهی روی کاناپه های خیالت! یک وقت هایی باید بشوی مثلِ سال ها پیش! آن قدر بیخیال باشی که اگر فردا هر چهار زنگ را امتحان داشته باشی و نتوانی هیچ کدامش را بخوانی، آخرِ شب بزنی توی گوشِ هر چهارتا کتابُ بگویی یک طوری می شود حالا! بعد از شانست هر چهارتایش را امتحان نگیرند. باید به تهِ تهش فکر کنی! توی دانشگاهم همین است به تهش که فکر کنی میفهمی باید بخوانی البته! شبِ امتحان کششِ یادگیری اصولِ استفاده از بیست و هشت هزار و نهصد و سی و شش فرمول را نداری!
نه از این بیخیالی هایی که مثلِ صدای بَع بَع کردنِ این پسرکِ توی کوچه به همراهِ پدرش باشد، که همین الآن یک نفر دیگر هم از روی موتور همراهیشان کرد!
آرامشِ گوسفندی هیچوقت خوب نیست. از این آرامش هایی است که می گوید همسایه ات مُرد که مُرد، مادر و پدرت از دستت حرص خوردند که خوردند، عزیزت را ناراحت کردی که کردی! نه این اصلا این خوب نیست، باید اسلامی هم باشد دیگر.
نباید آن قدر آرام باشی که همه بگویند خیلی خوب است که انقدر آرامی! بعد ندانند که توی دلت داری جان می کَنی که این آتشِ زیرِ خاکستر زبانه نکشد و گرنه یک لیوان آب دستت می دادند. البته این را دقیق نمی دانم. نه... باید غمت توی خودت باشد. این یکی خوب است اصلا! برای خاموش کردنِ آتشت، خودت بلند شوی آب بخوری سنگین تری!
نباید خودت را بزنی به آن کوچه که البته حالا اتوبان شده است! چون این آرامشِ موقتی است. می دانی دلم؛ باید بیخیال و آرام را با هم باشی! نمی شود؟ چرا باید رُک و راست به خودت بگویی فدای سَرَت اصلا فدای خودت. نباید از بیست و چهار ساعت، بیست و هشت ساعتش را بخوابی که به هیچ چیز فکر نکنی و از همه ی زندگیَت بیفتی! نمیخواهی فرار کنی که، باید خیالت را راحت کنی. این می شود آرامش. هم درونی هم بیرونی. خیالت را راحت کنم دل جان! خودت، خودت را آرام کن!
همین!
۲۸ نظر ۲۱ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۱۰
ماهے !!

اول و آخر... یار

ای خدا!

جدا شدم...مثل خزانت از بهارت! دلم هم جدا شده ست! چقد راه مانده تا باز به تو باز گردم؟ حسابی دلتنگت شده ام! مثل همیشه باز هم این درد دل ها و دل درد ها بی جواب میماند!صدایت را نمیــــــشنوم! اصلاپاسخ مرا میدهــــــی؟! حتی دریغ از یک نشانه...

حد اقلش این است که نه من میشنوم پاسخت را، نه میبینم! خب ایراد از من درست! یک مقدار سطح درک مرا بالا بیاور!

مغزم درد میگیرد از فشار این همه بی محلی!

خسته ام...خسته... خیلی زیاد...

خدا!

بیامرز من را!

امیدم فقط به این ماه توست!

ایمان و علمم را فزونی بخش!

پ.ن: تمام تو سهم منه... به کم قانعم نکن!!

همین!

۱۳ نظر ۰۱ مرداد ۹۱ ، ۰۷:۵۰
ماهے !!