یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۳۶ مطلب با موضوع «mp3» ثبت شده است

اول و آخر... یار

نه این که فکر کنی کم آورده ام ها! نه! خودم یک تنه از پس همه آوار های روی سرم بر می آیم! احتیاجی به  کمک هم ندارم... نه این که فکر کنی بریده باشم ها! نه! خیلی هم وصلم! وصلِ وصل!

فقط راستش را بخواهی من... من... من کمی...

کم آورده ام! بدجور هم کم آورده ام!!

من

ب ر ی د ه ا م!

انیس النفوس!

غرق کن این ماهی را در دریای مهربانیَت!

جدا کن این کبر و غرور را از این منِ لعنتی!

از این خودِ بی خود!

پ.ن1: سفر دوای دردم/ هجرت تنها علاجم...

پ.ن2: اگر دلتان تنگ است گوش کنید این دو را... (+) (+)

پ.ن3: راهیَم... دل توی دلم نیست برای زیارتَش... حلالمان کنید.

همین!

۱۹ نظر ۳۰ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۰
ماهے !!

اول و آخر... یار

من همان کودکی که دستِ مادر را رها کرده و گم شده...

تو مثل همان مادری که پیِ فرزندش و یا منتظر پیدا شدنش هستی...

آن قدر که از پیدا شدنش خودت بیشتر خوشحال می شوی تا کودک...

که خودت گفتی:"اگر روگردانان از من بدانند که من چگونه به آنان مشتاقم و در انتظار توبه و بازگشت آنانم از شوق جان می سپردند و بندهای بدنشان از هم گسیخته می شد!"

خدا!

یک کودک هست و یک دنیا پر از خیابان های شلوغ...

یک راه راست هست و هزار بی راهه...

یک بنده ی سرکش هست و یک خدای عاشق..

دستم را رها نکرده ای گم شده ام... وای به حال این که ...

وقتی گم می شدم شانس می آوردم یک نشانه هایی از راه خانه را بلد بودم...

توی دنیا هم همین است...

راهت را که کمی بلد باشم اراده کنم به سمتت روانه می شوم... تو هم باید بخواهی...

که به دل بخواه توست...

که خودت گفتی : "إن علینا للهدی"

وقتی گم میشوم، خیلی بد می شوم!

اصلا گاهی از قصد گم می شوم که تو نگاهم کنی...

گناه کنم که نگاهم کنی!

که دستم را بگیری!

اشتباه هست میدانم!!

ولی همین که فرصت توبه را می دهی می فهمم حواست به من هست... .

بفهمان به "من" که با خوب بودن هم می شود نگاهش کنی...

از امتحان هایی که میگیری... می شود...

چقدر ادامه بدهم به گم شدن در این خیابان های شلوغ؟!

خب تو دستم را سفت بگیر!

من همان کودک مضطر...

سرم را کج میکنم... نگاهت میکنم ...

ببخشید خدا...

باشد؟

پ.ن1: در حدیث قدسی می فرماید: ای فرزند آدم به حق تو بر من سوگند که من تو را دوست دارم، پس تو را به حق خودم بر تو سوگند که من را دوست بدار!

پ.ن2: مانند طفل در به دری گریه می کنم... (+)

همین!

۱۹ نظر ۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۲:۲۰
ماهے !!
اول و آخر...یار
حضرتِ یار...
هر سحر از سر صلاةِ صبح حواسم به توست...
به تویی که مرا به بندگانت وانگذاشتی که خارم کنند...
که برای همین نیم مثقال عزتی که بندگانت دارند ارزش قائلی...
که عزت پیش توست...
می گردم روی این کره ی خاکی و آبی و دورِ خودم؛ روحم را می گردانم!
روحی که نَفَس توست...
می گذرم از خودم...
از همه ی دنیا و آدم هایش...
می گردم که تو را پیدا کنم و دورت بگردم مثل پروانه...
جایی نوشته بود: "می خواهم انقدر دورت بگردم که حاجی شوم!"
از سرِ صبح تنورِ دلم را داغ میکنم که برشته شوم، حوا ام ولی می خواهم فرشته شوم!
دوست دارم سرِ سحری دلم بوی گل یاس بدهد و اتاقم بوی گلِ نرگس...
تا سرِ افطار که بوی گلِ شب بو به مشامم می رسد، دلشاد باشم از این همه گشت و گذار ها که من با همین گشتن ها خوشم دورت بگردم!

+ از سحرمست تو، تادم افطارم... (+)

همین!
۲۰ نظر ۲۴ تیر ۹۲ ، ۱۵:۰۰
ماهے !!

اول و آخر...یار

این صدایی که می شنوی صدایِ در زدنِ مهمانانِ دعوت شده ی توست... . این ها می خواهند طعمِ تلخ کامِ زندگیشان را با سفره ی تو شیرین کنند... .

عظمتت را جلال!

مهمانِ بدونِ لباسِ مهمانی، می پذیری؟!

یک نگاه هست، یک دنیا گناه!

ماهیِ تُنگِ دلم توی تور دنیایی گرفتار نشود الهی!

کمکم کن که تیک تاکِ این قلب را رو به راه تو تنظیم کنم، تا رو به راه شوم!

وقتی آرامم که رو به راه تو هستم!

که رو به ذکر و ماه تو هستم!

یک ماه هست و یک دنیا آه...

صدای پای ماه می آید...

سلام !

عکس نوشت: دلم خیلی هوای سنّ و زمان و این مکان را دارد... تابستان 87...

پ.ن1 : در یک چنین روزی (اول رمضان) چشم به جهان گشودیم که ای کاش... حیف که ناشکری می شود. عظمتت را شکر... التماس دعا از اولین سحر و افطار، تا آخرینَش...

پ.ن2 : یادش بخیر (اینجا)

پ.ن3 : فقیر اگر نیستی یا خدایی، یا نیستی... خدا که نیستی؛ پس نیستی! یعنی، جز فقیر نیستی! (علی اکبر بقائی)

همین!

۱۷ نظر ۱۹ تیر ۹۲ ، ۲۰:۰۰
ماهے !!

اول و آخر...یار

بدون هیچ پیش زمینه ای شروع میکنم به تایپ کردن برای تو... ببخشید که خیلی برای دل شما قلمم خوب نیست، قلم که چه عرض کنم؟! خودم هم برایت خوب نیستم..!

پشت به سایه ها و صدا ها پیش می روم...

باید غصه ها و غم هایم را بگذارم کنار،به بهانه ی میلاد تو...

همه منتظرند یک ناجی بیاید دستشان را بگیردُ...

غبار از دل و روی شان را که انگار هزار صبح نشسته باشند بشوید...

در کجا ایستاده ای که جهان انگشت حیرت می گزد و این چنین به تو خیره مانده؟!

تا کی این مونولوگ ها را تکرار کنم؟

پ.ن1: مثل یک بیت غزل می رسی روزی ناگهان... همه غزل هایم نصفه نیمه رها مانده اند مثل ادامه همین تک مصرع...

پ.ن2: شب ولادت شماست و من مثل همیشه بدون هدیه آمده ام... شما آقایی کنُ...رد نکن مرا...عرض تبریک آقا و کمی بی تابی...(+)

پ.ن 3: چقدر همه جا غم و غصه ست عیده مثلا (+) :))

همین!

۲۲ نظر ۰۲ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۲
ماهے !!

اول و آخر...یار

سفره ی دلم را جلوی چشمت باز میکنم...

می نویسم و خط می زنم...می نویسم و نمی نویسم...دو تا یکی...یکی دوتا!

دستم به داد دهانم نمی رسد!

پوچ و هیچ توی این هیاهو و گردباد لغاتِ پراکنده می چرخم...

بی آنکه کلماتم رسیده باشند، درباد"حراج" میکنم...

ببین خدا خوب می دانم "چاره" ی این دل چیست...باید "بی چاره" ی تو باشد...

فقط یک معمایی این وسط مانده و ذهن مشوشم را حسابی درهم تر ریخته:

تو به من چه نزدیک، نزدیک تر از حبل ورید...

من از تو فرسنگ ها دور...

از تو که این قدر دلسوز منی... .

می خواهم بنده ی تو باشم...

مهربانم!

لطفا...اشغلنا بذکرک!

که تویی هادی و منم ضال!

و من سفره ی دلم باز می ماند...تا تو کمی هدایت توی آن بریزی...

پ.ن : این فایل صوتی را گوش کنید.(+)

همین!

۱۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۵۴
ماهے !!
اول و آخر...یار
دلت که گرفته باشد
با صدای "یک آهنگ غمزده" که هیچ...
با صدای "لحاف دوزی" هم...
گریه ات میگیرد!!
گریه ات که میگیرد...
باید سریع به بالِشَت پناه ببری!
بالاخره هرکسی، یکی را دارد
برای
آ...رام شدن
و من...
گوشه ی بالِشَم را.

که می شود این : +

پ.ن: هر روز از این مسیر برمیگردم.../ ازرفتن ناگریز برمیگردم!

تو شام بخور،بخواب تنهایی جان!/ من مثل همیشه دیر برمیگردم!

(شاعر:نمیدانم)

همین!
۱۷ نظر ۱۹ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۱۰
ماهے !!
اول و آخر...یار
باید روحم را ببرم پیش طبیب سنتی برای بادکش!!
تا منشاء درد را پیدا کنم...
و شاید
به حجامتش نیاز شود...

پ.ن1: شنیده ام در بادکشِ جسم، هر نقطه ای که درد بیشتری داشته باشد، مکان بیماری است!
پ.ن2: این فایل صوتی را "سعی" کرده ام الگوی خودم قرار دهم.(+)

بعدن نوشت: شاید یکی از چیزهایی که خیلی این روح لطیف(!) من را آزار می دهد صحبت کردن با افرادی است که با تو درد دل می کنند بعد نظرت را میخواهند و بعد تر اینکه نظرت را که میگویی خب ممکن است انتقاد هم بکنی و همیشه با جواب های حق به جانب و توضیحات خیلی خیلی حق به جانب تر و کادو شده از استدلال های قشنگ قشنگ میخواهند تو را قانع کنند. خب نظر نخواه لطفا! و تو حالت به هم بخورد از این نوع صحبت کردن که عالِم دهرند و هر بار این اتفاق بیفتد و تو کمتر رغبت کنی به هم صحبتی با آن ها و البته همان موقع هیچ نگویی و دهانت را ببندی که در عالِم بودن خودشان باقی بمانند، این می شود که دایره ی دوستانت را کوچک تر می کنی تا عذاب کمتری بکشی و آرامش را به خودت هدیه دهی!! و هر روز که می گذرد از تعداد دوستان نزدیکت(که مطمئنن تعدادشان برای هر فردی شاید به زور به اندازه ی انگشتان یک دست  برسد!)که حرکات این چنینی را می بینی، می کاهی. درنتیجه تنهاتر می شوی و تشکر میکنی که این نکته را خیلی خوب به تو یاد آور می شوند که نزدیک ترین دوست خدا ست...
همین!
۹ نظر ۱۵ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۵
ماهے !!

اول و آخر...یار

من حتی به اندازه ی این صدای ممتد زنگ آیفن هم زنده نیستم!

دوست داشتم پنجره ی خیالم را باز کنم و دست در آسمان افکارم ببرم و یادی که بادبادک شده را بگیرم بیاورمش پایین یا شاید بهتر بود برای تلویزیون فکرم یک کنترل تهیه کنم... .

باید بپرم...

پرشی به وسعت قرن!

پ.ن1: حواسم را به تو میسپارم ... حواست هست چند وقت است مرا نطلبیده ای؟ ...حواسم هست 3 سالی میشود به گمانم...یا انیس النفوس..

پ.ن2: فقط خدا (+)
همین!
۵ نظر ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۵
ماهے !!

بسم ربّ الح س ی ن (علیه السلام)

نه نوشتنم می آید نه حرف زدنم نه هیچ کار دیگر!

حالم مثل همین آسمانی که عین سیل می بارید خراب است، خراب!

دلم را باید ببرم تعمیرگاه... محرّم زمان خوبی ست برای تعمیر دل... حس خوبی دارم... یک جور نور امیدی ته دلم هست که حالش خوب می شود! یعنی به تعمیر کار دلم آنقدر مطمئن هستم که ناسالم بر نمیگرداند مرا...

رویم را زمین نینداز آقا...

پ.ن: نوای وبلاگم را دوست دارم حسابی...( +)


همین!

۲۰ نظر ۲۴ آبان ۹۱ ، ۱۶:۵۹
ماهے !!

  اول و آخر...یار

یک نفر نیست بیاید دست خودش را بگیرد و برود به ملاقات خدا!

من حسرت تو را میخورم که مال گذشته بودی و رفتی به ملاقات خدا! حسرت تو را میخورم که رفته ای ... حسرت نوع رفتنت را، حسرت دغدغه های ذهنیت، زندگی کردنت، انتخاب هایت، یا حتی زمان زیستنت!!

به یک جرعه آب ایستگاه صلواتی راضی بودی، کاری نداشتی "پپسی" خوشمزه تر است یا "کوکاکولا"!!

تو رفتی اما... حالا دیگر یک نفر نیست بیاید و این سکوت ضخیم را پس بزند.

یک نفر نیست بیاید و دست خودش را بگیرد و برود به ملاقات خدا!

پ.ن1: تاحشر میتوان از زلف یار گفت ... در بند آن مباش که مضمون نمانده است!
پ.ن2: خیلی دوست میدارم اینو (با تشکر از نقــ ـــش بَنـــدانـــ )
بعدا نوشت: آهنگ وبلاگم هم عوض کردم!!(+)

همین!

۴ نظر ۱۸ تیر ۹۱ ، ۰۵:۱۳
ماهے !!

اول و آخر... یار

جهان غار بزرگی است و اهالی آن اصحاب کهف زمانه اند و من و تو هم جز اهالی آن!

و این خواب غلیظ فرجامی خوش نخواهند داشت مگر به اندراس و کهنه شدن سکه های تجاهل و ریا!

تا وقتی که من و تو حواسمان به شاد کردن دل دیگران است آن هم بدون در نظر گرفتن شادی خدا، آن سکه ها هنوزم که هنوز است ارزش دارد و ما همچنان جزو اصحاب کهف زمانه...

پ.ن1: دلم غار تنهایی میخواد اونم این سه روزی که در پیشه ... کاش خدا دعوتم کنه...

پ.ن2:شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟...ابر دل تنگم اگر زار نبارم چه کنم؟!

بهار هم تموم شد! هیچی ! عمرم تموم شد! سه ماه گذشت از سال نو! فکر کن!

پ.ن3:ولادت امام جواد(ع) رو تبریک عرض میکنم... عجیب بخشنده اند ...

بعدا نوشت: آهنگ وبلاگم هم عوض کردم!!(+)

همین!

۱۱ نظر ۱۲ خرداد ۹۱ ، ۰۷:۱۶
ماهے !!

اول و آخر ... یار

آن هایی که آهن بدنشان بالاست، میبایست از میادین مغناطیسی شهر دورشان کنند و ترکش های طلایی روحشان را برای روز مبادا به عنوان سند نگه دارند، امکان دارد دوباره صدایی سمج اما زلال بیاید و همه کسانی را که از پا افتاده اند هل بدهد به سمت خدا!

آن وقت این قلب ها را که به "شک" افتاده اند میزان خواهد کرد و همه را خواهد برد به همسایگی آبشار "یقین" تا به آواز شهیدان که در آمد و شد نفس هایمان گم است گوش دهیم! وه که چه صدای دلنوازی..

ملامت کشانند مستان یار...

پ.ن1: "آه" که میکشم عطر جگرکی سر گذر میپیچد توی فضا... آه...

پ.ن2: چقدر این آهنگی که "احسان خواجه امیری" برای "خدا" خونده رو دوست دارم:)(+)

همین!

۱۵ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۶:۱۴
ماهے !!

اول وآخر... یار

به بهانه ی سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی در20فروردین 1372 قسمتی از سخنرانی رهبر عزیزمون رو این جا گذاشتم که خواندنش خالی از لطف نیست....واقعا جالبه...

من تا مدّت‌ها که روایت فتح پخش مى‌شد، اصلاً شهید آوینى را نمى‌شناختم؛ ولى از مشتری‌هاى ‏همیشگى روایت فتح بودم. یعنى هر شب جمعه، حتماً مى‌نشستم و این برنامه را نگاه مى‌کردم. ‏روى من تأثیر زیادى مى‌گذاشت و مى‌دیدم که این کلام چقدر اثر دارد. یک وقت همان جوانان آمدند ‏پیش من (به نظرم مال جهاد بودند) من در همان جلسه گفتم: «این صداى نجیبى که این‌ها را بیان ‏مى‌کند، چیز خیلى جالبى است؛ این را نگهدارید.» خودش هم قاعدتاً در آن جلسه بود. کسى هم ‏به من نگفت که «این آقاست.» اما بعدها خودِ ایشان به من نوشت: «آن کسى که این‌ها را تهیه ‏مى‌کند، من هستم.» ‏

کسى که مى‌خواهد چنین برنامه‌هایى بسازد، باید آن نجابت و معصومیت و استحکام و اطمینان به ‏سخن را داشته باشد. گاهى حرفى را کسى مى‌زند و حرف بزرگى است؛ اما پیداست که خودش ‏اعتقادى به این حرف ندارد. امّا این صدا، آن صدایى است که بزرگترین حرف‌ها را مى‌زد و خودش ‏اعتقاد داشت. مثلاً مى‌گفت: «این جوانان ما، به راه‌هاى آسمان آشناترند تا به راه‌هاى زمین.» این ‏را چنان مى‌گفت که گویا راه‌هاى آسمان را خودش رفته، دیده و مى‌داند که این‌ها آشناتر هستند! ‏ما خیال مى‌کنیم صداى جنگى باید صداى کلفت و نخراشیده‌اى باشد. امّا ایشان آن‌طور صدایى ‏نداشت. صدایى بود معصوم و نجیب و درعین‌حال استحکامى ویژه داشت؛ در قالب نوشتارى قوى و ‏هنرمندانه.

‏مصاحبه توسط تهیه کنندگان مجموعه‌ى «روایت فتح» 11/06/1372

پ.ن1: ویژه نامه سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم به همراه والپیپر ، تم موبایل ، فیلم و صداهای روایت فتح (+)

پ.ن2: دانلود (63kb) صدای شهید آوینی هست.

پ.ن3:اللهم صل على فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها والسر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک...

همین!

۱۳ نظر ۱۹ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۱۹
ماهے !!

اول و آخر...یار

دوست داشتم حد اقل امسال رو تنها برم جنوب!

جنوب یه سفر خانوادگی نیست چون آدم نمیتونه راحت احساساتشو بروز بده اونم من که همیشه با این گریه کردن جلوی خانواده مشکل داشتم حتی واسه کربلا!

اما امسالم تو عید بازم با خانواده میریم!

بازم خدا روشکر

من که لیاقت همینم نداشتم...

حالا اسم جنوب،سه روزه واسم شده روضه... تا میگن جنوب من دلم رفتم واسه خودش...

فقط دعا میکنم به گردان تخریب دو کوهه برسم..

این آهنگ حس خوبی بهم میده...( با تشکر از نقــ ـــش بَنـــدانـــ)

و ایضا این دو تا(+)(+)(کوتاه هستند ولی دوست داشتنی)

و حتی این (+)

واسه تو راه فوق العاده اند....

همین!

۱۱ نظر ۱۷ اسفند ۹۰ ، ۱۴:۴۶
ماهے !!

اول و آخر... یار

اسفنده...میدونی که وقت کجاست؟!

جبهه های جنوب!

آخ انقد دلم میخواد باز مشتمو پر کنم از  خاکای فکه...شلمچه...طلائیه...

عاشق حسینیه ی گردان تخریب دو کوهم،تو قبر خوابیدناش البته اگه هنوز پر نکرده باشن..اون سال خیلی کوچیک بودم یادمه حسابی ترس ورم داشته بود شب تاریــک،قبر!

وای خدا روحم داره پر میکشه واسه جنوب!

تا نرفته باشی متوجه نمیشی چی میگم هزاریم بگم اما باید حس کرده باشی بوی استخونای عجین شده با خاکای اون زمینارو ،باید یه جایی شهدا حضوری تحویلت گرفته باشن مهمونشون باشی!بد میگم بگو بد میگی!

احساس سوختن به تماشا نمیشود... آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم...

هروقتم میگن طلائیه یاد این دو تا(دانلود1)(دانلود2)

و هر وقت میگن دو کوهه یاد این نوای حاج حسین سازور میفتم:دوکوهه السلام ای خانه ی عشق...(+)

گوش نکنی از دستت رفته:)

همین!

۹ نظر ۰۶ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۴۱
ماهے !!