زانو بغل گرفته ام و فکر میکنم/ این من، منی نبود که مادر، بزرگ کرد..
اول و آخر... یار
من فکر میکنم هر انسان نقطه ای در وجودش دارد به اسمِ فراموشیِ محض که باید در آن خودت را بزنی به بی خیالی.. به فراموشی.. از بدی ها.. از آدم ها.. به آن نقطه که رسیدی مقاومت نکنی.. بگذاری جریان عبور کند.. باید منبع ولتاژت را عوض کنی.. بگذاری دستِ گرمِ روزگار دستِ سردت را لمس کند و برایت آرزوی خوش بختی کند..
دستِ دلت را بگیر و از سر راهِ زندگیِ خودت بلند شو.. بگذار زندگی جریان پیدا کند..
گاهی خودِ ما با "افکار پوچ" و انتظاراتِ #حتی صحیحمان از زندگی و آدم هایش، خراب می کنیم آینده ی خودمان را..
من فکر میکنم باید روحیه ی امتحان های سخت تری را در خودمان تقویت کنیم که "لقد خلقنا الانسان فی کبد" ..
من فکر میکنم باید ..
بگذریم ..
همین !
کاش واقعا بتونیم همیشه بدی های دیگران رو فراموش کنیم...