یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

بی بهره را سلطان کنی، شاباش! ای سلطانِ ما...

يكشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۱۰ ب.ظ

اول و آخر... یار

دفعه های قبل که می آمدیم زیارت پُز روشنفکری یقه ام را می گرفت که داخل شلوغ است و دلت را راهی کن و از این حرف ها. این می شد که تو نمی رفتم و از بیرون دلم را پرواز می دادم به کنار ضریح و می چسباندمش به پنجره فولاد!

امشب شب جمعه است و منُ دل جان تصمیم گرفتیم تمام پُز های عالم را توی وجودمان بر هم بزنیم و خاکیِ خاکی برویم زیارت! دوتایی رفتیم سمت پنجره فولادِ واقع در صحنِ انقلاب، ایستادیم جلویش و کم کم -طوری که کسی را هل نداده باشیم- رفیتم جلوتر. کف دستی بود که آمد پشت کمرم. نزدیک تر شده بودیم به پنجره!! دستم را گرفته بودم بالا که زودتر برسد. یک لحظه حس کردم انگشتانم دارند از جایشان در می آیند. یک خانمی به دستانم یاری می دادند که زودتر برسند و رسیدند! این بار هم بعد از دعای فرج، برای هرکسی که التماس دعا گفته بود و نگفته بود دعا کردم. لحظاتی بعد خودم را جلوی ضریحی می دیدم که آرزویم بود از نزدیک ببینمش و خودم نمی دانستم! شعفی تو دلم بود که در جایش بند نمی شد.

جمعیتی بود! هر طور شده بود باید می رسیدم زیر قُبه. صدای جیغ چند خانم مخلوط شده بود در شیون ها، گریه ها،  خدا خدا گفتن ها، یا رضا ها، صلوات ها، صدای خادمین که خانم سر راه ننشین و الخ. بی خیال نشدم. ماهی کوچکی را تصور کن توی یک دریای عظیم مهربانی امامی که به رئوف بودن معروف است البته بین موج های شبه مکزیکی زائرینش! حتم داشتم خیلی زود صدای "تِرِق" شکسته شدن قفسه های روی شُش هایم را خواهم شنید. نه راه پس داشتم نه راه پیش. روی پنجه ی پاهایم بلند شدم. توی دستم دستمالی بود که کم مانده بود آب بچکد از آن (اه اه و از این حرف ها نداریم. زیارت است و یک دل شکسته دیگر...) دستم را گرفته بودم توی هوا که لِه نشود. یک بنده خدایی دستمال خیس را از دست من گرفت و کشید به ضریح و گذاشت بین همان دو انگشتم!! من هم گفتم با تشکر! بالای سرم را نگاه کردم دیدم زیر قُبه ام و کلی دعا کردم و با این که دستم به ضریح نرسیده بود ولی دلم به حرف آمد که برگردیم هول دادن در شان ما نیست! ماهم گوش دادیم و برگشتیم سر همان جای قبلی یعنی جلوی گنبد، پنجره فولاد و سقاخانه ی صحنِ انقلاب. حالا من هستم و قلم و کاغذم. 

25مهر 1392 - 23:00

همین!

۹۲/۰۷/۲۸
ماهے !!

انیس النفوس

نظرات  (۲۰)

کمی احساس کردم اونجام!

گفتی دل یاد یه چیزایی افتادم...
پاسخ:

خدا کنه به همین زودی واقعن اونجا باشی:)

۲۸ مهر ۹۲ ، ۲۱:۳۰ یکی بود، هنوزم هست

سلام بانو

زیارت قبول :)

منم همنیجور روشنفکری هایی داشتم و دارم ، تا حالا دستم به ضریح نرسیده بود و هیچ وقتم تلاش نمیکردم ... اما دفعه آخر ک رفتم موقع سحر بود ، دلم به دریا زدم و رفتم .... خیلی حس خوبی داشت :) .....


+ حالا سوغاتی ما چی میشه ؟؟!!
پاسخ:
سلام
ممنون قبول حق..
خدایی داخل حرم, آدم خیلی حس خوبی داره. فهمیدم وقتایی که تو نمیرفتم سعادت نداشتم.
+آخ گفتی سوغاتی داشت چمدون سوغاتیاتو یادم می رفت:دی
من هم از اون خانوم کمال ِ تشکر را دارم :))))
قبول باشه عزیزم 
ان شاءالله همیشگی باشه :-)
پاسخ:
:))اصن انقد خندم گرفته بود که خدا بدونه:دی

ممنون رفیق..

آدم دوست داره هر ماه یه شب بره و بیاد :(

میدانی 
دلم خواست برایت از همان خاطره های جنوب تعریف می کردم که یادت بیاد من را ... 
و اگز بدانی چه قدر گریه کردم وقتی سطر سطر نوشته ات را خواندم .... 
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا 
پاسخ:

حیف که نمیدونی چقدددر از دیدن اسمت خوشحال شدم. حیف...

فرزانه دعا میکنم زودتر بری حرم آقا اونجا اشک شوق بریزی.. 

۲۹ مهر ۹۲ ، ۰۸:۵۶ چادرم پرچم من
بسیار محظوظ شدم :دی راسی متن جمع اوری نبودا کار دست بود بدجنس )))

زیارت قبول
پاسخ:

:)) منظورم این بود وقت گذاشتیو اینا:دی

ممنون. قبول حق...

 ای جانم تک تک این حالتو توصر کردم تو ذهنم اصن خودم اومد جلوی چمشام ..

 الهی قبول باشه زیارتت دعام کردی؟
پاسخ:
ممنون. بعله. به اسم:) حواست نیست این چند روزه چقد خوبی برات می رسه؟

مال دعای منه دیگه:دی
۲۹ مهر ۹۲ ، ۲۱:۲۲ مـَـ ه جَـبـیـטּ
عَ
دستت رسید ؟

باااباااااا.. :دی

» زیارت قبول ... نگاهِ مهربانِ حضرت گوارای وجودت :)
پاسخ:
عره مه جبین:دیا
مرسی رفیقم..
خیلی حس خوبی بهم دست داد متنتو خوندم :(
ان شالله قسمت همه زود زود برن اونجا 

زیارتتم قبول
التماس دعای فراوان
پاسخ:

آخی.. روزی ت..

ممنون خانم.

محتاجیم.

۳۰ مهر ۹۲ ، ۰۱:۱۱ به رنگ آسمان
سلام
زیارتتون قبول ...
دلمون خواست حرم هعییی !
پاسخ:
سلام. متشکرم.حالا که مشهد نبودید ان شاالله که به زودی روزی تون بشه..
۳۰ مهر ۹۲ ، ۰۲:۴۸ من ، بی تو
سلام
بح بح
رفتی و برگشتی؟ :)
الان باید بگی پ ن :دی
زیارت قبول :)
دعامون میکردی :)
پاسخ:
سلام
پ ن:))
ممنونم.
فکر کن صاحب وبلاگ مورد علاقه مو یادم بره:)
۰۱ آبان ۹۲ ، ۱۱:۲۶ بے بازگشتــــ ...
زیارت قبول باشه خانم
ایشاالله کربلا
من دوس داشتم میرفتم جلو اما واقعن میترسم:-)
هم از جان خودم و هم بابت حق الناس
نمیدونم شاید تصوره اشتباهی باشه
پاسخ:
ممنون:)

آخ گفتی. ان شاالله..

من بابت همین موضوشم بود که نمیرفتم ولی خب همه میدونن که بریم اون جلو نون و حلوا که خیر نمیکنن:دی
چی بگم.. چون پای منم نابود شد. البته من حلالشون کردم!!! شاید اصن نیازی به حلال کردن منم نبوده باشه . از قصد نذاشتن قطعن.. نمیدونم والا..
سلام ماهی جون
زیارت خودت و دلت قبول ماشه
ان شاءالله که یاد ما هم بودید دیگه!؟
پاسخ:
سلام خوبید خواهر؟؟
الان اگه دعا کنم فایده داره مگه نه؟ سر اذانم هس
:دی
۰۱ آبان ۹۲ ، ۲۳:۴۰ باران نم نم...
سلام
عیدت مبارک!!!
پاسخ:

سلام

عید شمام مبارک :)

۰۲ آبان ۹۲ ، ۱۱:۵۵ بے بازگشتــــ ...
عیدتون مبارک باشه خانوم :*
پاسخ:
عید شمام مبارک رفیق :*
۰۳ آبان ۹۲ ، ۰۹:۴۵ زهرا رستگار
زیارت قبول!..
زیبا بود
پاسخ:
ممنون:)
۰۳ آبان ۹۲ ، ۱۱:۵۴ خانم چادری
یارت شما قبول
همچین تصویر سازی کردم انگار خودم رفتم زیارت :)

پاسخ:

ممنون :) 

آخ الهی که واقعن بری.. 

۰۳ آبان ۹۲ ، ۱۳:۲۴ منتظربهار
نیمه شب های حرم باشه و دلت بخواد مثل همه کسایی ک میرن جلو، بری و دستتو متبرک ب ضریح کنی برای اولین بار، بعد یهو خادمی ک کنار ضریح ایستاده صدات کنه و بگه دخترم از این طرف بیا دستتو ب ضریح آقا متبرک کن و چند لحظه بعد دستات برسه ب ضریح ، برای اولین بار ...

پاسخ:
خییییلی خوبه... خیلی... کلن شب های حرم یه چیز دیگس..
سلام. پز روشنفکری رو خوب اومدی

منم تا حالا تو عمرم فقط یه بار رفتم سمت ضریح. داخل میرم. ولی عقب وامیسم و زیارت نامه میخونم. نمیرم جلو. دلم  میخوادا ولی...

شاید یه روزی رفتم تنگ در آغوش گرفتمش...نمیدونم...

دل آدم همیشه با بردن اسم امام رضا هوایی میشه

زیارتت قبول

یا علی
پاسخ:

سلام. تبدیل به خان شدی؟

آره ما هم معمولن جلو نمیریم...

قبول حق..

زیارتت قبول ...
خیلی حسه خوبی داش..
اصن انگار خودم رفتم زیارت ..همه رو تصورش کردم ..
مرسییییییییی...:)
پاسخ:
:)
پس ان شاالله اول بری مشهد بعد کربلا باز بری مشهد:)
۱۰ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۱۵ پلڪــــ شیشـہ اے
خوش به سعادت ...
خیلی خوب به تصویر کشیدین. برای چند لحظه حس کردم با همین لباسای راحتی جلوی ضریحم این قدر سردم شده که نگو ... 

(لبخند بزرگ و پهن)
احساس رضایت
دلم میخواد برم اونجا و دیگه برنگردم 
پاسخ:
ممنون خانم :) خدا کنه به زودی زود قسمتت بشه... خیلی زود..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">