یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

از سری تفکرات من!

چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۰ ق.ظ

اول و آخر... یار

در حالی که اهالی بلاد وبلاگستان در حال کورس گذاشتن و به رخ هم کشیدن قلم هایشان هستند، من همین طور خیره مانده ام به صفحه ی مانیتور و به این فکر می کنم که اگر دو تا بسته ی چهارصد تومنی بیسکوئیت HiBye بخرم به نفع تر است یا یک بسته ی هفتصد تومنی اش را! بعد به این نتیجه می رسم که اگر دو تا چهارصدی بگیرم، درست است که صد تومن اضافه تر میدهم ولی دو تا بیشتر گیرم می آید و این یعنی چهل تا تک تومنی سود!!

همین!

۹۲/۰۷/۱۷

نظرات  (۲۹)

۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۱:۳۸ بے بازگشتــــ ...
خیلـــــــــــی هم خوووووووووب :))
پاسخ:
با تشکر:))
آبرومونو بردی بابا :)))
پاسخ:

:))

تازه باید بهم افتخارم بکنی فدایی خانوم:دی

۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۶:۲۶ زهرا رستگار
تلاش شما قابل تحسین می باشد!
:دی
پاسخ:
اصن همین تحسین هاست که به من امید میده:دی
چه خوب ! : ) گرفتی حالا ؟ :|
پاسخ:

به دلم خانوم!

نه, محض آینده نگری محاسبات می کردم:/

۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۸:۳۶ این منم . همین .
یه خانمی لطف کردند و آمدند و بیمار ما شدند . اسمشان ماهی بود . هفتاد و خورده ای ساله . وقتی فردا جلوی استاد و بچه ها داشتم معرفی شان میکردم و از بیماری شان میگفتم تشر وحشتناکی به من زد که من 60 سالم بیشتر نیست .
ماهی خانم حال خوشی نداشت . با تنگی نفس امده بود و بسیار رنگ پریده بود . یه بسته خون برایشان وصل کردیم بلکه حالش را ببرند . جواب آزمایش که آمد دیدیم اوضاع خراب تر از این حرفهاست . گلبول های سفید شان خیلی بیشتر تر از حد طبیعی بود . حدود 90 هزار تا . آزمایش را تکرار کردیم .
جواب این بود :
http://goruhban934.persiangig.com/2012-07-16-2861.jpg
احتمال خیلی خیلی زیاد سرطان خون . خیلی هم پیشرفته . فردا که آمدیم منتقلشان کنیم برای آزمایشهای بیشتر و اجرای برنامه ی درمانی ، شنیدیم که دیشب با داد و فریاد ، رضایت داده اند که مسئولیت بیماری مان با خودمان و رفته اند .
آن ماهی که حالش خیلی خوب نبود . لطفا تو خوب باش .
+ خلاصه که این چند روز همه اش توی فکرم بودی. شرمنده روده درازی شد ! :))
پاسخ:

:))))) ببین چقد ماهی ها با حالن:دی ظاهرن خیلیم بی اعصاب بودن!!

دستش درد نکنه که باعث شده ما بیاییم تو فکر شما!

خدا کنه مریضیش خوب شه خدا بهش عمر با عزت بده... 

نگوووو خیلی عالی بود دکتر جان. کلی روحم شاد شد از دیدن اسمش:))

۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۸:۵۷ منتظربهار
و من خیره ب مانیتور، مرتب دارم این اهنگو پلی میکنم و بیخود دلم میگیره
bia2bist.ir/dl/music/artist/roozbeh%20nematollahi/Roozbeh%20Nematollahi%20-%20Meghnatis.mp3
پاسخ:

من تو کمپ ترک آهنگم. ولی یه دونه تفریحی عب نداره. مگه نه؟:دی

سلام. خوبی ماهی؟ چرا کم رنگ شدی؟! :)
پاسخ:

سلام. خوبم. تو خوبی ماهک؟

اصن حس نوشتنم پوکیده:(

۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۹:۵۶ باران نم نم ...

درکت نمی کنم...

من بودم همش رو می خریدم...

خخخخخخخخخخخخخخخــــــــــــــــــــــــــــــ...!!!

پاسخ:
آدم یه دنیا هم که پول داشته باشه نباید پول زور بده. درسته؟
حالا این پست که طنز و شوخی بود ولی خب قطره قطره جمع گردد, وانگهی... 
۱۷ مهر ۹۲ ، ۲۱:۵۸ یکی بود ، هنوزم هست...

چندبار این نوشته رو خوندم و خندیدم

این از سری تفکرات منم هست :|


+ اتفاقا این روزا داشتم به این کورس گذاشتن فکر میکردم .........
پاسخ:
واقعن باید قدر ما متفکر ها رو دونست:|
۱۷ مهر ۹۲ ، ۲۲:۵۱ باران نم نم...

یه روزی اقیانوس میدادند دستم میرفتم خرید برگشتنی پول دربست نداشتم با تاکسی بر می گشتم...اما الان یه چند ماهی میشه (از همون روزی که اومدم یونیتون بعد از عید )که تصمیم گرفتم اگر هم نمی تونم قطره قطره جمع کنم ولی لااقل اقیانوس نخشکانم خب!!!

خداییش تا به امروز سر عهدی که با خودم بستم ایستادم...

اما قطره ای زندگی کردن برای من حکم ایستایی در آمپاس رو داره مگر در شرایط خاص یا ...

بیش ازین مزاحم شما و افکار اقتصادیتون نمی شم دیگه،شما رو با 40 ریال ذوقیدگیتون تنها میذارم...

یا حق...

اللهم عجل لولیک الفرج


پاسخ:
همون روز که پول فروشنده کتاب رو یادت رفته بود بدی و منم که کلن متوجه نشده بودم؟

همه همینن. همه میرن تو آمپاس. آدم باید خودش رو آموزش بده برای شرایط قطره ای. زندگی همیشه روی خوش نداره.

ذوق زدگی؟!
متنم جز طنز نبود.
مراحمید. یاحق
۱۸ مهر ۹۲ ، ۰۰:۵۷ مـَـ ه جَـبـیـטּ
: ))

دیوانه کِ میگن شومایی ؟ :دی
پاسخ:

:))

خانم شما وقت قبلی گرفته بودی؟:دی

انصااااااافا خندیدم اونم زیااااد!!!!!
چون خودم خیلی از این فکرا میکنم مخصوصا تو گرفتن شارژ خخخخ
پاسخ:

:دی

از خوبیای این پست این بود که خوانندگان خاموش, روشن شدن:)

۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۷:۲۹ یکی بود ، هنوزم هست


ما که قدر میدونیم زیاد....

:دی
پاسخ:

مگر این که خودمون قدر خودمونو بدونیم

:دی

این فکرا خوبه...بازم از این (فکرا) بکنید به درد میخوره!!!مخصوصا اگه دانشجو باشی...اخرش سنار اضاف میاری...
پاسخ:
بعله!
حساب کتابِ بامزه و جالبی بود
پاسخ:
ممنون!
فکرتون الحق و الانصاف که خیلی مغشوشه ...
:|

از هرچی بیسکوئیت HiBye ه ، متنفرم !
از بس تو اتوبوس بین شهری رویال سفر ! دادن و البته که نخوردم ! و فرداش به یکی لطفش ! کردم ...
پاسخ:

حالا یه بار امتحانش کنید. انقدا هم بد نیستا!

۱۹ مهر ۹۲ ، ۲۳:۱۴ من ، بی تو
ئه
من تا حالا بش فک نکرده بودم
پاسخ:
آآخ ینی چی میشه حالا؟
 حس سر زدن به ماهکم پوکیده : دی
پاسخ:
اتفاقا چند روز پیش میخواستم سر بزنم هرچقدر سعی کردم ارستو نه پیدا کردم نه به ذهنم رسید:( ولی میدونی که ماهی حافظه ش سه ثانیه ست!! اگه باز برام بذاریش خیلی ممنون میشم. مچکرم.
من 700 تومنی میگیرم چون برکتش بیشتره!
چون آدم زیاده اطرافم نمیتونم همشو خودم بخورم!
البته اینجا باید از قید سود گذشت!


داشتم پریروز کابینت آشپزخونه رو تمیز میکردم یه بستشو پیدا کردم! اگه طلا بود اینقد خوشحال نمیشدم! خدا خیر بده به کسی که گذاشته بودش اونجا!


پاسخ:
اونجوریم که فکر کنی بازم دو تا چهارصدی بهتره , چون دو تا اضافه تر از هفتصدیاست!
آخ دستش درد نکنه!!
نه خب این شکلی بیشتر به نظر میرسه!
یادمه یه بار سر یه کلاسی که هضم مطالب برامون یه کم ثقیل بود دوستم بسته رو به من داد که تو ردیفی که دوستا همه نشستیم تعارف کنم بعد بیچاره هر چی منتظر موند بسته برنگشت هم یه دونه برداشتم تا تموم شد تازه کمم اومد!
یادش بخیر همیشه تو کیفش داشت!
بعد زد تو کار ساقه طلایی و با احساسات ما بازی کزد!:(


در مورد عجب موضوعات مهمی صحبت میکنیم ما!
پاسخ:

:))

آخی. ینی از بچگی از ساقه طلایی متنفر بودم!

بعله بعله!

۲۱ مهر ۹۲ ، ۰۰:۱۱ سجاد عبدی
امام باقر (ع) : خداوند دوست ندارد که مردم 
در خواهش از یکدیگر اصرار ورزند 
ولی اصرار در خواهش از خودش را دوست دارد.
شهادت امام باقر بر شما تسلیت....

▌║█║HOO ALI HEYDAR MADAD ©sajjadabdi ▌║█║


پاسخ:
ممنون بابت حدیث. همچنین.
۲۱ مهر ۹۲ ، ۰۱:۳۲ منتظربهار
های
بای
:دی
پاسخ:

های

بدون بای

:دی

۲۱ مهر ۹۲ ، ۰۱:۳۸ گرافیست کوچولو
جلوی بوفه ی مدرسه ب این چیزا فکر میکنم :)) ک تهش زنگ میخوره و بلکل بیخیال میشم :))
پاسخ:

:))

تو دوران مدرسه که برای محاسبات فقط باید لقمه برد جای های بای:دی

۲۱ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۳ منتظربهار
فک کن من مامان بشم بعد بیای و با فعل جمع با من حرف بزنی :دی
پاسخ:
یه همچین ادم مودبی هستم من:دی

تقصیر خودته تگ داستانک رو نزدی, همه فکر کردن شیرین دخترته:))
۲۱ مهر ۹۲ ، ۱۲:۵۲ یکی بود ، هنوزم هست

بی ربطانه ای که اضافه کردی هم تلخ بود و هم حقیقت ...


+ کامنت ماه سیه و خاطره اش خنده دار بود ... یعنی حس اون بنده خدا که بیسکویتش تمام شده واقعا دردناک بوده :|
پاسخ:
بله.
+آره,ما هم اول دوم دبیرستان سر کلاس تمام خوراکیای زنگ تفریحمونو میخوردیم. نهارمون حتی! بغل دستیم یه بار یه ساندویچ سوسیس رو کامل سر کلاس نوش جان کرد:))
اجب...
خوبه.
سلام ماهی!
پاسخ:
سلام... باتشکر از تایید!!
آفررررررررررررین و یک دنیا ممنوووووون بابت ِ این تفکرات ِ ارزشمندت
کمک بسیاااااار بزرگی به جیب ِ من کردی و نمی دونم چه جوری ازت تشکر کنم ! 
های بای و ما ادراک های بای ;-)
پاسخ:

:)))

چاکرتیم. 

سلام
بیسکوئیت(بیسکِویت!!!!) فقط مادر!
بعدشم یه چیزدیگه! شما چقدر وبتون خارجکیه!
خدا قوت!
پاسخ:

سلام

آره خداییش!!

ما از خارجستان اومدیم آخه!

۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۱:۲۳ سید محمد رضی زاده
این روزها های بای های تقلبی در بازار زیاد شده
مواظب باشید.
پاسخ:
بله خوبیش به اینه که جلداش فرق داره.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">