یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

آسمان، سهمِ من است!

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۰۵ ب.ظ

اول و آخر... یار

تَنگِ غروبی قالیچه ای که مادربزرگِ خدابیامرزم -که هیچوقت ندیدمشان- برای مادرم بافته می اندازم توی ایوان، مثل بادکنک فروشی مَغموم که تمام بادکنک هایش را باد برده باشد زُل می زنم به آسمان اما نمی بینمش! سقّم تلخ شده. لعنتی می فرستم به ساختمانِ نوسازِ روبرویی که وقتی خیلی سال پیش آمدیم اینجا، خانه ی کوتاهی جایش بودُ از پنجره هم آسمان را می دیدم، یک وقتایی هم چند کبوتر بَق بَقو کنان جلوی پنجره ام می رقصیدندُ می رقصیدند. دمِ صبحی می آمدند توی ایوانِ کوچکم که بیدارم کنند و من با چشمانِ بسته و لبخند زنان آن روز را به فال نیک می گرفتم. بلند می شدم و پرده را کنار می زدم از خوش خیالیَم دلم میخواست پنجره را که باز میکنم فرار نکنند، بگیرمشان توی دستم. ولی دنبال بازیشان می گرفت، نمی دانستند که من پَر ندارم، بال ندارم! هی هر صبح می آمدند هی من پرواز نمی کردم!

شاید از ناراحتی و آهِ آن ها بود که این ساختمان را جلوی پنجره ی اتاقم ساختند، که هر روز صبح به جای یک آبی آسمانی، دیواری سیمانی -چند متر جلوتر- ببینم!

یادش بخیر! شب ها که از خواب می پریدم و انگار که قرصِ بی خوابی خورانده باشند مرا می نشستم روی تخت و پرده را کنار می زدم از گوشه ی پنجره ی تنهایی ام، هِی نگاه می کردم به ماه! ولی دنبال بازی اش می گرفت می رفت زیر ابر ها، نمی دانست که من پَر ندارم، بال ندارم که بپرم دنبالش!

چشم می دوختم به آسمانِ شب، آسمان اما از جایش تکان نمی خورد!  هی من حرف می زدم هی رنگ عوض می کرد، از گذرِ زمان، از خوشحالی و از ناراحتی ؛ بار ها شده بود که با هم گریسته بودیم! از پشت شیشه من حرف میزدم اما از جایش تکان نمی خورد! چه شب ها که صبح کرده بودیم با هم...

عادت کرده بودم حرف هایم را با آسمان بزنم که... که ساختمان را ساختند جلوی پنجره ی اتاقم جلوی آسمانِ خدا، آسمانی که از من گرفتند، از من گرفتند سهمم را... .

همین!

۹۲/۰۶/۱۷

نظرات  (۲۴)

Ahh, I wish I were a bird.. to fly up above the world so high in the sky ... with only worry being food!!!!

like this post, dearie
پاسخ:
Ah well, what did you say..
Who knows? maybe u will be a bird!!!
tnx dear niaz..

۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۱۴ .::.چادرم؛ پرچمِ من.::.
:)
پاسخ:
(:
۱۷ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۴۳ مـَـ ه جَـبـیـטּ
تو ماهی و من ماهی ه این برکه ی کاشی ،،
اندوه ِ بزرگی ست زمانی کِ باشی /!/

» یادِ این شعر افتادم دخترکِ بی بال و پر ..
بعدشم!
دلتو پرواز بده،، پرواز دل کِ بال و پر نمیخواد :)
پاسخ:
نه زمانی که نباشی... همون اصلش بهتره...
ای بابا بدا که دلشون پرواز نمیکنه... اون مال شما خوباس :)
سلام ماهی خانوم:)
راسی الان ک اینجارودیدم!یادم اومد ک چندباری خونده بودمتون:)
اتفقا از اون عاشقانه نویسیتونم لذت برده بودم:*
پاسخ:
سلام رها خانوم:)
جدی؟ منم کنجکاو شده بودم بیام وب "رها"ی کامنت ها ...
خدا رو شکر :]
۱۷ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۴۵ باران نم نم...

سلام 

قلمت دوباره بوی اون روزهایت را گرفته که تازه داشتی دم در میاوردی....

نمی دونم تازه نوشتیش یا گریز زدی به آرشیو اون روزها...

در هر صورت خوب بود و به جان نشست...

پاسخ:
سلام
:|
یعنی انقدر بد بود؟
نه عصری تو ایوون نوشتمش..
ممنون..
آره جدی:)
پاسخ:
:)
۱۷ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۳۷ مـَـ ه جَـبـیـטּ
هیع :دی

همون "نباشی" بود .. اشتباه تایپی صورت گرفته است :|

» تا خوب ها چ شکلی باشن :)
پاسخ:
آخه دیدم جلوش علامت تعجبم گذاشتی فک کردم خودت نبشتی:)
:)

چرا قصه غم انگیز می کنی؟!

من کی گفتم بد بود

گفتم روزگاری در اوج بودی که الحمدلله انگار داری دوباره بر می گردی به روزای قهرمانیت درست مثل یک ورزشکار تیم ملی!

همین!

پاسخ:

یاد باد آن روزگاران یاد باد!

ممنونم.

بالاخره که یه روزی پرواز میکنی
هرچند الانم میتونی :)
پاسخ:
معلومه که الانم میتونم, تو ام میتونی. . . چاره ش یه چاقوعه!:دی
به یک فنجان قهوه دعوتید.
پاسخ:
ممنون.حتمن سر میزنم.
مثه بادکنک فروشی که باد بادکنک هایش را برده مغمومم ...
حسشو درک کردم چقد نزدیک بود
یاده این جمله افتادم: غمگینم چونان پیرزنی که آخرین سرباز بازگشته از جنگ، فرزندش نیست ...
پاسخ:

:(

آره جفتش واقعن تلخه..

بال؛ تنها غمِ غربت به پرستو ها داد...
یا شاید:
بال پریدنم اگر هدیه نمی دهی دگر،
می شکنی چرا ز من پای دویدن؟ این مکن...

سلام خدا بر ماهی.
پاسخ:
سلام

جفتش قشنگ بود.

یا: در قفسم آینه ای نصب کن/تا پر و بالم دو برابر شود
مرا به فکر فرو داشت...!
باور کن!
ثابت بودن آسمان با رنگ و لعاب های متفاوت!
پرنده ها و ماه مخصوصا!
وآن ساختمان سیمانی حتی!همه صنع الهی...
اما برای عبرت و تعقل ما...

به امید زمان آسمانی شدمان!

پاسخ:
وقتی قفس با آسمان همدست باشد/فرقی ندارد پر بگیرم یا بمیرم!
عالی:

اگر آسمان، بهشت زمین است پس آسمان بهشت کجاست که عباس ابن علی علیه السلام پرنده آن آسمان باشد...
عباس چه کرد این چنین پاداشی گرفت، ایا قطع شدن دو دست این چنین پاداشی اجری دارد یا...
دست دادن و دست برنداشتن بر پیمانی ولو به قیمت قطع شدن آنها...
پیمانی از سر شوق بر سر عشق که بماند تا بماند...
بماند آن رسمی که هجرت کردند برایش از سیئات الی الحسنات......
آن هجرتی که هر لحظه از رفتنش، رسیدن است...
رسیدن به جایی که پرواز بیاموزی تا مرغ دست آموز نشوی...
شهید آوینی

پاسخ:

خدایا :(  چقد قشنگ بود.

ممنونم واقعا..

میتونی از پشت بوم هم استفاده ی بهینه رو بکنی عزیز دلم...
هم سکوی پروازه...هم میتونی آسمون رو ببینی :دی
پاسخ:
جدی؟
سکوی پرواز بدون حوا محاله!
بالاخره شما راه بهشتم بلدی و بعله...
یعنی خود حوایی ها :))
از سیب شروع کردی رسیدی به سکوی پرواز:دی

سلام 


نمیدونم این واقعا برات پیش اومده یا به عنوان یک داستان نوشتی ولی برای خانه ی پدری ام چنین اتفاقی افتاد و همین دیوار لعنتی و مصیبت هایش مادرم را از ما گرفت ... لعنت به دیوار های بلند سیمانی که همه چی را ازمان گرفتند ...
پاسخ:
سلام خانوم معلم اجازه؟

واقعیه واقعیه..

خدا بیامرزتشون:(
ماهی این روز ها آسمان رو از خود آسمان(آسمانه) هم گرفته اند...
شما دریا را دریاب!!!
پاسخ:
ظاهرن پس خاصیت آسمون محلمونه!

دریا... :)
سلام
 زیباست...
با مطالبی پذیرای اوقات شماییم
 یا علی
پاسخ:
سلام
حتمن ان شالله سر فرصت سر میزنم..
متشکرم.
۱۹ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۰۱ مـَـ ه جَـبـیـטּ
+ برای پست بالا :

» ب غم چنان دچارم ک غم دچار من است ..

غم ِ سنگین ه عشق .. هوش بر آدمی زاد نمیگذارد .. چ برسد ب یاد داشتن ه رکعت سه یا چهار ..

یکی میگفت غم ه عربی با غِ یِ حلقی : غمـ ..

دلت آباد و پراجابت رفیق :)
پاسخ:
غمِ غم کمرم را خم کرد...

مرسی مه جبین :)
پست بالا:
سوئیچ کردن = هم رشته بودن آیا؟!
پاسخ:
همون سوئیچ کِیس خودمون.
اگه سخت افزاری یا کلا کامپیوتری هستید بلی :)
ماهی جونم؛پست بالا!
حس این روزامه،حالمو بد میکنه...اصن نمی فهمم چی دارم به خدا میگم...:((((
پاسخ:
خو شما فرق داره آخه. عاشخیو اینا :پی
۲۰ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۰۳ زهرا رستگار
گذشت دوره ای که "ما" یکی بود...
خدا و عشق آدما یکی بود!
پاسخ:
وای چه تلخ :(
الانم گیر میان البته ولی کمتر :(
نگوماهی!نگو...دلم دردش میگیره بهم میگن عاشق:(
پاسخ:
واقعا؟ من فکرمیکردم عاشقی باور کن!
باشه.. :(
۲۱ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۲۴ باران نم نم...

صداقت ...عاطفه... ننگ است اینجا 
نوای نی بد آهنگ است اینجا 
سر تیر و کمان ها رو به بالاست 
سر گنجشک ها جنگ است اینجا 
هوای ماهی قرمز گرفته 
فضای تُنگ ها تَنگ است اینجا 
جنون و منگی مردم عجب نیست! 
جلوی چشم آونگ است اینجا 
دلت مانند شیشه صاف ... اما 
سزای شیشه ها سنگ است اینجا 
ندارد ارزشی خون شقایق 
حنای عشق بیرنگ است اینجا


"comment.blog.ir"نویسنده: علی مجیر"
پاسخ:
عجب شعری!!!
واقعن مچکرم!
دم شما گرم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">