یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

خنده هایم درد می کنند...

پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۵۶ ق.ظ

اول و آخر... یار

بعضی حس ها م خیلی خاصن...مثلِ...

مثلِ حسِ یخ ِ بستنی خوردن تو چله ی زمستون...

حسِ روزای اول مدرسه...

حسِ وقتایی که سفر خانوادگی میرید، ولی تو باغِ سفر نباشی!

حسِ خنک دست کردن تو آبِ حوضِ آبی ِ ماهی ها...
حسی که تو دوران مدرسه ت دوستات میرن مسافرت و تو نمیری...

برات بی اهمیته... ولی وقتی مدرسه خلوت می شه... یه جور بدی می شه...

حسِ مزخرفی که یه نمره تو، تو سایت میبینی که استاد انداختتت...واویلا..

حسِ ذوقمرگی بعد از وقتایی که می تونی گناه کنی...

ولی نَفسِ ت رو میذاری تو فُرسُ انجامش نمی دی!!

حسِ مبهمِ رفتن به غسالخونه برای همین جوری!

حسِ شیرینِ تنهایی قدم زدن زیر بارون شدید...

بدونِ چتر...

حسِ غریبی که تو سفرِ جنوب داری!

مخصوصا مخصوصا پیاده رویِ شبِ رفتن به گردان تخریب... یا تو میشداغ...

حسِ خوشمزه ی اعتکاف رفتن، یا سحرای ماه رمضون...

حسِ شیطنتِ از درختِ گردو بالا رفتن...

یا حتی پایین اومدنش به سختی... زخمی شدن...

حسِ وقتایی که تو دوران مدرسه ت تب می کنی و رو به موتی

دکتر سه روز گواهی می نویسه...

حسِ بلاتکلیفی...

حسِ محشرِ گوش دادن به حرفِ پدر و مادرت، حتی اگه دلت نباشه انجامش بدی...

حسِ تلخی که از خواب بعد از ظهر بلند می شی می بینی هیشکی خونه نیست!

حسِ خود کنترلی وقتی که صدای بد خیار خوردنِ یه نفرو میشنوی... این دیگه خیلی خاصه!!

حسِ بعد از زمانی که دوست داری توی یه کاری احساساتتو دخیل نکنی...

با اراده به دلت 4،5 تا قفل می زنی که نلرزه... که عقلانی عمل کنی...

ولی بازم از ملغمه ش استفاده می کنی، بی اراده... حسِ رضایت...

حسِ مسخره ی خود سانسوری...

حسِ بیزاری از خونسردی مفرط... حسِ بدیه ولی خب خاصه دیگه!

حسِ عجیبِ دلتنگی...

حسِ وقتایی که قلبت از ناراحتی به طرز عجیب تری به هم فشرده می شه و می فهمی!

مخصوصا از طرف کسایی که به هیچ وجه انتظارشو نداری!!

حسِ قورت دادنِ بغضت با یه لیوان آب، سرِ سحری...

حسِ خندیدن با خودت تو خیابون... وقتی که یهو یاد یه خاطره می افتی! هیشکی نمیفهمه چرا! تهش می گن آخِی... جوونه ها!! ولی خودت که می دونی! همون بسه!

حسِ وقتایی که موقع انتخاب یه عطر، یکی شو بو میکنی که خیلی خوشت میاد...

ولی برای تو نیست... دوست داری بخریش... ولی... نمیخریش...

حسِ جاموندن از سرویس مدرسه به خاطر خواب موندن...

بعد بفهمی اگه 5 دقیقه، فقط 5 دقیقه زودتر بیدار می شدی جا نمی موندی...

و فکر کردن به تمام این حس ها خودش حسِ خاصه...

من همه ی این احساساتو داشتم...

من یه احساسیم، یه احساسی که سعی می کنه با عقلش احساسشو شکل بده!


پ.ن: اینو سوم ماه رمضان نوشتم بدون تغییر گذاشتمَش!

همین!

۹۲/۰۵/۲۴
ماهے !!

حس

احساس

ماهی

نظرات  (۲۵)

۲۴ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۱۶ به رنگ آسمان
حس وقتی گشنته ، میری دمِ یخچال و چیزی داخلش نیست .
(خیلی حس دردناکیه:) )

(از درخت گردو هم بالا میرید؟ جل الخالق)
پاسخ:
برای شکمو ها بله!!
می رفتیم! الان که از پله های خونمونم حال نداریم بیایم بالا...
۲۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۷ زهرا رستگار

حسِ شیرینِ تنهایی قدم زدن زیر بارون شدید...

بدونِ چتر...


با هیچی نمیشه عوضش کرد...
پاسخ:
دقیقن...

زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید
فن تشخیص نم از چهره گریان سخت است
۲۴ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۱ باران نم نم

اشکم درومد....:(

خیلی حسات نوستالژیک بود برام ...

من همیشه وقتی از درخت توت خونه ی پدر بزرگ بالا می رفتم باید دو ساعت صبر می کردم تا یه بزرگتری ازون طرفا رد بشه من رو بیاره پایین.یه بار یه نصف روز اون بالا موندم(با یه کرم ابریشم دوست شده بودم یادم میرفت یکی رد میشه بگم من و بیاره پایین)

همه ی حسات خیلی ملموسن

شاد باشی و برقرار بر مدار خوشبختی ماهی جان...

پاسخ:
چه بامزه... الان فکر کنم دیگه باید پروانه شده باشه ... البته مرده الان :(
ممنونم :)
۲۴ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۰۹ به رنگ آسمان
شما هم که اصلاً گشنتون نمیشه :)
یه همچی آدم شکمویی نیستین.
خیلی خوب
پاسخ:
می شه ولی به عنوان حس دردناکم نیست خب!
و چقدر عجیب و متفاوتن بعضی حسا
پاسخ:
بله ولی خوبه یا بد؟ مثل چی؟
عجیب بودنشون واسه من همیشه خوب بوده..
اگرم بد بوده خوب دیدمشون یه جورایی :)
مثلن خود ِ حس ِ عجیب ِ دلتنگی ِ از یه طرف بد خب...اما از طرف دیگش..خیلی خوب و دوس داشتنی..
پاسخ:
دقیقن... منم همه ی این حسامو دوست دارم...
بله...
یکی از فانتزی هام قدم زدن زیر بارون شدیده..تو پروفایل وب قبلیم بود حتا...:)
ولی سخته آدم با عقلش احساسش رو شکل بده...
چقدر حسِ ِ مشترک...
پاسخ:
باید رو دورش بیفتی بعد عادت می کنی. یعنی دلت عادت میکنه! که هر چیزی رو نخواد هر کاری رو نکنه...
جدی؟ چه خوب...
هرکاریش میکنم یاد نمیگیره...از من یاد نگرفته فرمانبرداری رو هنوز...
دعا لطفن...
ممنون بابت اون لطفتون :)
پاسخ:
البته منم فقط سعی میکنم ها...
دلِ دیگه ...
"می توان آیا به دل دستور داد؟!"
باید با نرمی باهاش حرف زد گوش میده...
خواهش می شود...
اوووووووووووووه چقدر حس!

حس غسالخونه رو اونم مبهمش نداشتنم...
 فقط این حسو نداشتم تا به حال.
بقیشو همه رو تجربشو داشتم...


بی حسی هم بددردیه!




پاسخ:
توی غسالخونه خیلی حس خاصیه نمیدونی باید چه کار کنی!
۲۴ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۵۳ مـَـ ه جَـبـیـטּ
عَ ..
چقد ازین حس هاااا ..

منم یه وقتایی یه حس هایی دارم .. مثلا" از پنکه سقفی آویزونت کنم بعد هی قلقلکت بدم :|
یا مثلا" گیساتو بکشم .. بعد دستامو بکنم تو چشات :|

:دی
میپسندی حس های منو ؟ :دی
پاسخ:
عالی!! :دی
اصن حساتو میخرم!


حس ِ دوست داشتن
حس ِ دوست داشته شدن
حس ِ تلخ و شیرین  ِ دل تنگی
حس ِ ناب ِ عاشق شدن ...

حس های خوبی داری ... به حس های منم سر بزن ;-)
پاسخ:
به به...
سر میزنم:))
بعضی از این حس ها خیلی برام ملموس بود ... چه وجه اشتراکی :)
 یا حتی
وقتی که احساسات بقیه رو نادیده میگیری چون عقلت احساس رو نمیفهمه و ...
پاسخ:
:)
آره خودمم وقتی به این حسا فکر میکنم میبینم همون حسا رو دارم انگاری انقد ملموسن!
۲۴ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۲۸ مـَـ ه جَـبـیـטּ
:|

ناخناتم میخوام بکشم :|
پاسخ:
havv
ساواکی آیا؟!
۲۴ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۱ مـَـ ه جَـبـیـטּ
:دی
چیه ؟ بهم نمیاد ؟
پاسخ:
پس مه جبین ساواکی که میگن تویی!!:دی
خعلی میاد بهت.
۲۴ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۶ مـَـ ه جَـبـیـטּ
:|
پاسخ:
:/
۲۵ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۴۳ حسین(نای نی)

سلام

حس ناب زیستن از آن کسانی ست که گریه هایشان را سر وقت و خنده هایشان را به موقع می کنند.

آسمونی باشید

پاسخ:
سلام
تشکر
:))
پاسخ:
:دی
۲۵ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۳۱ زهرا امیری
حسِ مبهمِ رفتن به غسالخونه برای همین جوری!


خیلی حس هام شبیه بود به این حس هایی که نوشتی ولی این یکی که جداش کردم.. فکر میکردم فقط من اینجوریم...

سلام. شوما که دلتون واسه ما تنگ نمیشه که.. گفتم من که دلم تنگ شده پاشم بیام اینجا..
پاسخ:
سلام. من که هی سر میزنم مطالبتم میخونم. دفعه دیگه رد پامم میذارم...
شرمندمون کردی رفیق!
خوندمت بانو

جدیدا هر چی میخونم اشک جا میشه از چشمام
یا چشمای من نشتی داره یا نوشته های تو ابریه...
پاسخ:
فکر کنم جفتشه...
خوبی؟حالا دیگه بی خبر میذاری می ری؟ ...

سلام

چقدر عالی!

بعضی حساتو تجربه کردم بعضیش نه.

مثلا یکی از اون حسایی که تجربه نکردم حست مربوط به صدای خیار خوردن یکی دیگه ست...میدونی که؟:)

بهترین جمله پستت میدونی کدومه؟

این"

من یه احساسیم، یه احساسی که سعی می کنه با عقلش احساسشو شکل بده!"

عالیه. اگه واقعا میخوای و میتونی این کارو بکنی خیلی عالیه. درستش هم همینه. امیدوارم در هرچه بیشتر استفاده ی مشترک از عقل و احساست موفق باشی.

پاسخ:
سلام
بعله! ولی من واقعن نمیدونم چجوری میشه از صدای قرچ قرچ خوش اومد!
اگه بتونیم که خیلی خوب میشه!
لطف کردی :)
چه دلتنگ شدم یک هو / ..
پاسخ:
:(
۲۶ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۵۷ این منم . همین .

حس خوب ظرف شستن بین ساعت 10 تا 11 صبح ، که آشپزخونه کمی نور خورشید به خودش میبینه و نورها توی سینگ ظرفشویی و بین ظروف بلوری دنبال بازیشون گرفته .

حس خفگی مث حسی که بعد از پوشیدن ساق دست بهم دست میده و ازش متنفرم و باز هر روز و هر روز میپوشمش .

حس ریش ریش شدنٍ دل (!) وقتی با یکی که ناخوناش بلنده دست میدم .

حس شیرین قدم زدن زیر بارون که دوستان گفتن .

حس چندش مث وقتی یکی آشغالی چیزی توی لیوان میریزه .

حس معذب بودن مث وقتی که بالای سر دوستم که میخواد بره سر جلسه امتحان قران میگیرم ولی میترسم قران رو ببوسه و لک ارایشش روش بمونه .

حس خوشمزه مث شیرینی و دوغ  ! شایدم ژامبون پپرونی هایلار!

حس تهوع آور مث بوی بیمارستان ! همه جاش !

حس خوشبختی مث وقتی که با سر و صدای آشپزخونه از خواب بیدار میشم و یهو یادم میاد که خونه ام ! 

حس با حال بودن وقتی کسی خیلی بیربط ازم میپرسه داری چیکار میکنی و من میگم دارم میشمارم . بعد اون میپرسه چی رو ؟ منم میگم فضولا رو !

حس بهشتی بودن وقتی یه خشم گنده رو کنترل میکنم ولی بعدش حس حماقت میکنم چون اگه سکوت نکرده بودم ، لازم نبود تا یک ساعت بعدش تپش قلب داشته باشم .

حس ادیسون وقتی برق رو اختراع کرد ، مث حسی که بعد از پیدا کردن یه وبلاگ خوب بهم دست میده . لامصب انگار یه تیکه از مغزم روشن شده !

حس اینکه دیگه زیادی حرف زدم ! مث همین الان !

 

پاسخ:
به به دکتر!
می گفتی گاوی گوسفندی خروسی سر مبریدیم!
حس شیرین زیر بارونو که خودم گفته بودم:دی
حس تهوع آور تو بیمارستان؟؟؟ پس چکار میخوای بکنی تا آخر عمر؟
حس یکی مونده به آخرت خیلی خوب بود.
نه رفیق این چه حرفیه؟ خوشحالمون کردی :)
akheyyyyyyyyy cheghadr zibaa va malmus !!!!!!!!
پاسخ:
مرسی نیاز جان :)
ghashang bud.
پاسخ:
به به... حال شما ؟ :)
مچکرم.
حسی رو که از خوندن دل نوشته هات بدست میارم خیلی دوست دارم.
و همچنین حس دوست بودن با کسی که ندیدمش ولی خیلی دوسش دارم رو خیلی دوست دارم :)

موفق باشی ما هی عزیزم!

پاسخ:
شما همیشه به من لطف داشتی... منم خیلی :)


مرسییی :) :*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">